شب هاي پرستاره |
Tuesday, May 06, 2003
● در این Ù„Øظهء خاص اØساس میکنم هیچ هدÙ�ÛŒ توی زندگیم ندارم! آآآآآآآآه!
□ نوشته شده در ساعت 4:56 PM توسط Parisaa
● من هیچی ندارم بگم! به جز شکایت ! دیگه از خودم بدم اومده از بس شکایت کردم! کاش میشد برم ایران! Ù�قط دو سه روز !
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 4:53 PM توسط Parisaa Tuesday, April 29, 2003
● آخر همه میخوام نظر بدم راجع به هدÙ� دلشتن در زندگی!
به نظر من مجموعهء هدÙ�هایی Ú©Ù‡ یه آدم ( به معنی آدم!) میتونه به طور ثابت داشته باشه تهییه...! هدÙ�ها میان Ùˆ میرن! به نظر من برای هر "هدÙ�" (هر چقدر بد یا خوب ) "آدمی" وجود داره ویه "زمان" Ú©Ù‡ توش "آدم" این هدÙ� رو داشته! وبستگی به اوضاع Ùˆ اØوال آدممون داره Ú©Ù‡ هدÙ� خوب تعبیر بشه یا بد! اوه اوه Ú†Ù‡ خشن! الان Øالم باید خیلی بد باشه...! □ نوشته شده در ساعت 7:04 PM توسط Parisaa
● از این شعر آخر مراد خیلی خوشم اومد راستی! مرسی مراد !
□ نوشته شده در ساعت 6:56 PM توسط Parisaa
● بابا من اوضاعم خیلی خرابه! ولی دلیل ننوشتنم اوضاع خراب نیست واقعاً! این Ù‡Ù�ته Ù‡Ù�تهء آخر دانشگاست Ùˆ همهء کارام روی هم جمع شده! خدا رØÙ… کنه!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 6:54 PM توسط Parisaa Wednesday, April 16, 2003
● میگه:
........................................................................................" How come you women are so complicated?" میگم: " How come you men are so simple?" میگه: " I don't know, I just know you are so complicated that you are lost in it!" پیش خودم میگم:" نمیدونم..."! □ نوشته شده در ساعت 6:59 PM توسط Parisaa Tuesday, April 15, 2003
● There once was a little girl who had a bad temper.
........................................................................................Her mother gave her a bag of nails and told her that every time she lost her temper, she must hammer a nail into the back of the fence. The first day the girl had driven 37 nails into the fence. Over the next few weeks, as she learned to control her anger, the number of nails hammered daily gradually dwindled down. She discovered it was easier to hold her temper than to drive those nails into the fence. Finally the day came when the girl didn't lose her temper at all. She told her mother about it and the mother suggested that the girl now pull out one nail for each day that she was able to hold her temper. The day passed and the young girl was finally able to tell her mother that all the nails were gone. The mother took her daughter by the hand and led her to the fence. She said, "You have done well, my daughter, but look at the holes in the fence. The fence will never be the same. When you say things in anger, they leave a scar just like this one." You can put a knife in a person and draw it out. It won't matter how many times you say "I'm sorry", the wound is still there. A verbal wound is as bad as a physical one. Friends are very rare jewels, indeed. They make you smile and encourage you to succeed. They lend an ear, they share words of praise and they always want to open their heart to us. ...Please forgive me if I have ever left a hole in your fence. □ نوشته شده در ساعت 1:50 PM توسط Parisaa Monday, April 14, 2003
● اصلاٌ باورم نمیشه اینهمه وقت ننوشتم! بیشتر از دو Ù‡Ù�ته ! اینقدر سرم شلوغ بود Ú©Ù‡ Ù†Ù�همیدم چطوری گذشت! البته همش این نیست! اÙ�سرده هم هستم یه Ú©Ù…! Øالا Øدس بزنید چرا امروز Øالم بهتره ! چون عاشق شدم ! عاشق یه کسی Ú©Ù‡ از هر Øرکتی Ú©Ù‡ میکنه Øرصم میگیره! خیلی ناپخته است رÙ�تارش! پس من از چیش خوشم میاد؟! نمیدونم! آدم از این اØمق تر دیدین!ØŸ
........................................................................................اØتمالاٌ Ù�ردا Ú©Ù‡ میام دانشگاه پوزم Ùˆ میزنه ( همهء کاراش در جهت پوززنیه!) Ùˆ من Øرصم میگیره Ùˆ من عشق Ùˆ عاشقی یادم میره! خوبیش Ù�قط اینه Ú©Ù‡ اØساسهای سال اولی بودنم توی شریÙ� رو زنده میکنه! یادش بخیر... باید برم! دلم به جورایی شور میزنه...! □ نوشته شده در ساعت 9:12 PM توسط Parisaa Wednesday, March 26, 2003
● یه روزی این شعر باعث شد Ú©Ù‡ زندگیم از این رو به اون رو بشه!
3 سال پیش موقع عید من آمریکا بودم Ùˆ تازه 1 ماه بود Ú©Ù‡ اومده بودم Ùˆ قرار بود یه جورایی بقیهء زندگیم رو اینجا باشم Ùˆ Ú©Ù„ÛŒ Øالم بد بود! از تنهایی Ùˆ دلتنگی گرÙ�ته تا اینکه کسی Ú©Ù‡ به اندازهء همهء زندگیم دوستش داشتم بهم Ú¯Ù�ته بود Ú©Ù‡ دیگه دوستم نداره! یه روزی میلم Ùˆ Ú†Ú© کردم Ùˆ دیدم اعظم یه نامه نوشته Ùˆ عید رو تبریک Ú¯Ù�ته ! Ùˆ این شعر Ùˆ ضمیمه کرده ! وقتی به خط آخر شعر رسیدم اØساس میکردم یه آدم دیگه شدم! هنوز هم Ú©Ù‡ میخونمش روم خیلی تأثیر میذاره! □ نوشته شده در ساعت 10:50 PM توسط Parisaa
● بوی باران ØŒ بوی سبزه ØŒ بوی خاک
شاخه‌های شسته ØŒ باران خورده ØŒ پاک آسمان آبی Ùˆ ابر سپيد برگهای سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه Ùˆ بانگ پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می‌رسد اينک بهار خوش به ‌ØالÙ� روزگار ... خوش به ØالÙ� چشمه ها Ùˆ دشتها خوش به ØالÙ� دانه ها Ùˆ سبزه ها خوش به Øال غنچه های نيمه باز خوش به Øال دختر ميخک Ú©Ù‡ می‌خندد به ناز خوش به ØالÙ� جانÙ� لبريز از شراب خوش به ØالÙ� Ø¢Ù�تاب ... ای دريغ از «تو» اگر چون Ú¯Ù„ نرقصی با نسيم ای دريغ از «من» اگر مستم نسازد Ø¢Ù�تاب ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار ... گر نکوبی شيشهء غم را به سنگ Ù‡Ù�ت رنگش می‌شود Ù‡Ù�تاد رنگ ... □ نوشته شده در ساعت 10:24 PM توسط Parisaa
● It's raining outside. I have to go home but I don't want to move, I don't want to talk, I don't want to feel. I don't want to think.
........................................................................................I want to sit here forever and don't think about anything. I just don't feel like living as a human being anymore! I wish I was a .... I don't even care. Anything but HUMAN! □ نوشته شده در ساعت 10:09 PM توسط Parisaa Wednesday, March 19, 2003
● پیام بسیار کوبنده! Ø¡ جناب Ù�اضل لنکرانی:
........................................................................................دنياى امروز Ùˆ چشمâ€�هاى بيدار انسانâ€�هاى آزاده Ùˆ مسلمان، متأسÙ�انه نظارهâ€�گر زورگويىâ€�هاى ابر جنايتكار قرن آمريكا است، Øكومتى كه با داعيه دمكراسى Ùˆ دÙ�اع از Øقوق بشر، در هميشه Øيات خود در صدد ظلم Ùˆ ستم Ùˆ چپاول بوده است. اكنون كه شيطان بزرگ آمريكا با Øمايت Ùˆ طراØÙ‰ صهيونيزم در صدد Øمله به كشور اسلامى عراق است بايد بدانيم هدÙ� اصلى، Øاكميت Ùˆ سيطره يهود بر عتبات مقدسه Ùˆ مشاهد مشرÙ�Ù‡ است. ملتâ€�هاى دنيا آشكارا مىâ€�بينند كه با وجود مخالÙ�ت جهانى بىâ€�سابقه Ùˆ با نبود مجوز از سوى مراكز بين المللى چگونه دو مهره اصلى اسرائيل يعنى آمريكا Ùˆ انگليس در صدد اشغال كشور مسلمان عراق Ùˆ تسلط بر منابع مالى Ùˆ اقتصادى آن هستند. مسلمانان گرچه از Øكومت بعثى عراق رنجâ€�ها ديده Ùˆ مصائب بزرگى را متØمل شدهâ€�اند Ùˆ ايران اسلامى در Øدود هشت سال بهترين جوانان خود را تقديم اسلام نموده Ùˆ هنوز آثار زيانبار جنگ تØميلى وجود دارد، اما آيا نجات عراق بايد توسط كشورى باشد كه به دنبال تØكيم اسرائيل در منطقه است يا بايد به دست مردم زجر كشيده Ùˆ Ù…Øروم عراق باشد؟ آمريكا بداند با اين Øركتâ€�ها خصمانه خود تمام مسلمانان Ùˆ دنياى اسلام را در برابر خود قرار داده Ùˆ دشمنى با خود را ريشهâ€�دارتر مىâ€�كند. Øوزهâ€�هاى علميه Ùˆ مراجع شيعه Ùˆ بزرگان Ùˆ نخبگان كشورهاى اسلامى انتظار داشتند اين قضيه به صورت مسالمتâ€�آميز ØÙ„ گردد، اما آمريكا كه خود را براى جنگ با همه كشورهاى اسلامى آماده نموده، بايد بداند گذشته تاريخ عراق نشان داده كه مسلمانان هيچ گاه در برابر زورگويان تسليم نگرديده Ùˆ آمريكا با ورود خود در اين مهلكه اضمØلال خود را رقم خواهد زد. بر تمامى سران Ùˆ دولتâ€�هاى اسلامى است كه در مقابل اين هجمه ايستادگى كنند Ùˆ بى تÙ�اوت نباشند. براى ما Ùˆ همه مسلمانان، عراق Ùˆ مردم آن بسيار اهميت دارد Ùˆ بايد براى ØÙ�ظ آن بكوشيم. اين جانب تأثر Ùˆ نگرانى عميق خود را ابراز مىâ€�نمايم Ùˆ از امام زمان عجل اللَّه تعالى Ù�رجه الشريÙ� عاجزانه استمداد مىâ€�طلبم تا با عنايت خاصه خويش Ùˆ ادعيه زاكيه خود، عزت Ùˆ استقلال مسلمانان را از خداوند متعال مسألت نمايند. يد اللَّه Ù�وق ايديهم. Ù…Øمد Ù�اضل لنكرانى 28/12/81 □ نوشته شده در ساعت 9:26 PM توسط Parisaa Monday, March 10, 2003
● آب زنید راه را ØŒ هین Ú©Ù‡ نگار میرسد
مژده دهید باغ را ØŒ بوی بهار میرسد □ نوشته شده در ساعت 7:08 PM توسط Parisaa
● من همیشه عاشق بوی عید بودم ! اون موقعها Ú©Ù‡ هنوز مدرسه میرÙ�تم Ùˆ ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ باید از خواب پا میشدم Ø› نزدیکای عید پرنده ها Ú©Ù… Ú©Ù… شروع میکردن به آواز خوندن Ùˆ وقتی از پنجره بیرون رو نگاه میکردم Ú©Ù„ÛŒ لذت میبردم!
درختها شروع میکنن به جوونه زدن Ùˆ ... همه چیز یه بوی خیلی خوبی میده! بوی تازگی؛ بوی Ø´Ú©Ù�تن Ø› بوی بهار ... بعدها Ú©Ù‡ رÙ�تم دانشگاه هیچوقت کلاسهای صبØÙ… رو نمیرÙ�تم ! این روزها Ú©Ù‡ باید توی این مدرسه درس بدم مجبورم ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ بلند شم ! با اینکه هوا هنوز خیلی سرده ØŒ بوی بهار میاد همچنان! Ùˆ پرنده ها میخونن... چقدر دلم میخواست عید ایران بودم! □ نوشته شده در ساعت 6:22 PM توسط Parisaa
● چند تا سایت Ù…Ù�ید:
دکتر سکس Ùˆ انگوری ! واز اونجایی Ú©Ù‡ توی ایران هیچ آموزشی به هیچ Ù†ØÙˆÛŒ داده نمیشه ØŒ وجود همچین سایت هایی Ù…Ù�یده! به نظر من اینها چیزهاییه Ú©Ù‡ هر کسی باید تا یه Øدی ازشون آگاهی داشته باشه! انگوری ا اینجا یه چیزهایی راجع به ایدز مینویسه Ú©Ù‡ جالبه، یه Ú©Ù… هم ناراØت کننده است. ببینید چقدر نقش آگاهی توی یه جامعه مهمه! □ نوشته شده در ساعت 6:17 PM توسط Parisaa
● من دیگه کار Ùˆ زندگی ندارم!! اÙ�تادم به کار وبلاگ خونی !!!
........................................................................................قصهء ما اینجوریه Ú©Ù‡ من یه ذره کار میکنم Ùˆ مسأله رو یه ذره جلو میبرم بعد Ú©Ù‡ خوش به Øالم شد شروع میکنم به علاÙ�ÛŒ !! تا استاد راهنمای عزیز دوباره میل بزنه Ùˆ من یه Ú©Ù… بترسم Ùˆ... ! یه بخشی از مسئله ای Ú©Ù‡ الان دارم بهش Ù�کر میکنم اینه : Ù�رض کنید: ( G = < a,b,c ; [c,v] = 1 > (G is generated by a,b,c, v is a word on a,b, and not a complete power, [c,v] is the commutator of c, v من دارم سعی میکنم نشون بدم word problem of G یه جورایی خوش رÙ�تاره! ( مثلاً context free ) . اگه نظر یا پیشنهادی دارین بگین! □ نوشته شده در ساعت 6:05 PM توسط Parisaa Saturday, March 08, 2003
● وای بچه ها این سایت خیلی باØاله !!! اصلاً آخر پیشگوییه!
........................................................................................Øالا دلیل اینکه چرا کار میکنه خیلی باØالتره! □ نوشته شده در ساعت 5:05 PM توسط Parisaa Thursday, March 06, 2003
● الان داشتم راجع به انتخابات میخوندم! دهنم تقریباً سرویس شد! به قول رویا ما ملت خیلی بیصبریم ! من اصلا نمیدونم از کجا باید شروع کرد!! Ú©ÛŒ Ú¯Ù�ته اگه هیچکس نره رای بده همه Ú†ÛŒ درست میشه؟!! قبلاً هم اینکار Ùˆ کردیم! چیزی Ù�رق کرد؟ بدتر شد تازه! آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه! 6 سال طول کشید تا ما این ØÙ‚ رو پیدا کنیم Ú©Ù‡ یه Ú©Ù… Ù�ضای Ù†Ù�س کشیدنمون رو بازتر کنیم! یه Ú©Ù… آزادتر باشیم! یادمون رÙ�ته ØŸ Øالا همش رو به هیچ داریم Ù…ÛŒÙ�روشیم ! به خدا ضرر کردیم! بابا آزادی - شرایط بهتر کار یه روز Ùˆ یه سال Ùˆ دو سال نیست! Ú†Ù‡ منطقی میگه Ú©Ù‡ باید بی اعتنا بود؟! Ùˆ Ú†Ù‡ جوری ثابت میکنه Ú©Ù‡ وضع بهتری منتظرمونه؟
........................................................................................این آخرین باری Ú©Ù‡ سیاتل بودم شنیدم Ú©Ù‡ توی یکی از این تلویزیونهای ایرانی اینجا میگÙ�تن Ú©Ù‡ اصلاً انقلاب هم آمریکا Ùˆ انگلیس کردن Ùˆ ملت ایران هیچکاره بودن Ùˆ ...! مردم هم Ù‡ÛŒ زنگ میزدن میگÙ�تن راست میگی ها!! ملتی Ú©Ù‡ باور کنه هیچ دخالتی توی سرنوشتش نداره Ùˆ دستهای نامریی براش تصمیم میگیرن باید هم شکست بخوره! ما ملت Ú©ÛŒ میخواهیم یاد بگیریم Ú©Ù‡ مسـوول کارایی Ú©Ù‡ میکنیم هستیم Ùˆ نمیتونیم دیگران رو مقصر بدونیم برای اشتباههایی Ú©Ù‡ خودمون کردیم Ùˆ همچنان میکنیم ØŸ تا اشتباهامون رو Ù†Ù�همیم Ùˆ قبول نکنیم Ú©Ù‡ نمیتونیم تصØÛŒØØ´ کنیم! آخه چرا ما باید یه اشتباه رو بارها Ùˆ بارها تکرار کنیم...ØŸ یاد این اÙ�تادم: "Those who cannot remember the past are condemned to repeat it." -George Santayana □ نوشته شده در ساعت 6:19 PM توسط Parisaa Wednesday, March 05, 2003
● من 2-3 Ù‡Ù�ته بود خیلی اÙ�سرده بودم! دیروز پریروزا برگشتم به روال عادی برنامه ! در Ø·ÛŒ دوران اÙ�سردگی موهامو سیاه کردم! (هر جوری میخواین تعبیر کنین!) سیاهش یه جورایی غیر طبیعیه! برای همین اولا اØساس میکردم قیاÙ�Ù… شبیه جادوگرا شده! ولی از اونجایی Ú©Ù‡ آدم به همه Ú†ÛŒ عادت میکنه ... Øالا دیگه بد به نظر نمیرسه!
شنبه من Ùˆ دو تا هم اتاقی ایتالیایی Ù… Ùˆ کریس ( بهترین دوستم Ú©Ù‡ باباش ایتالیاییه!) Ùˆ لوکا (شاگرد جدید Ùˆ هم اتاقی دانشگاهم Ú©Ù‡ تازه از ایتالیا اومده) Ùˆ مارکو( استاد ایتالیاییم!) رÙ�تیم موزه !( Metropolitan meuseum of history and national Art ) باØال بود. خیلی بزرگه! یه عالمه بخشهای مختلÙ� داره ! نقاشی Ùˆ مجسمه سازی Ùˆ ....یه مجموعه از کارهای داوینچی رو هم داشتند Ú©Ù‡ خیلی باØال بود. من Ú©Ù„ÛŒ آرزوم بود Ú©Ù‡ کارای واقعی ونگوک Ùˆ مونه رو ببینم Ú©Ù‡ خیلی هیجان انگیز بود! یه تیکه داره Ú©Ù‡ بخش هنر مصره Ùˆ Ú©Ù„ÛŒ چیزای باØال از اهرام Ùˆ مومیایی Ùˆ این چیزا داره Ùˆ مهمترین چیزی Ú©Ù‡ داره یه معبده Ú©Ù‡ یه جورایی باشکوهه ! باورتون میشه Ú©Ù‡ برداشتن یه معبد به اون بزرگی رو از مصر آوردن آمریکا!ØŸ من دو تا شاخ از مغز سرم شروع کرد به روییدن!! خلاصه من شروع کردم به نق زدن به کریس! Ú©Ù‡ یعنی Ú†ÛŒ معبد به این گندگی رو برداشتین آوردین اینجا Ú©Ù‡ بگین ما هم داریم؟! مال مصره Ùˆ اینها ...!! برگشت Ú¯Ù�ت 16000000$ خریدیمش از مصر سال 1967 !! جریان این بوده Ú©Ù‡ دولت مصر یه سد میسازه Ùˆ این معبد داشته غرق میشده Ùˆ شروع میکنن Ú©Ù…Ú© خواستن از سازمان ملل Ú©Ù‡ Ø¢ÛŒ میراث Ù�رهنگی رÙ�ت زیر آب! آمریکا هم 16000000$ پیشنهاد میده Ùˆ 16000000$ هم خرج میکنه برای انتقالش به نیویورک! دونه دونهء سنگها رو جدا میکنن Ùˆ دوباره وصلش میکنن! خلاصه Øسابی ضایع شدم !! □ نوشته شده در ساعت 8:40 PM توسط Parisaa
● سلام!
........................................................................................امروز چند تا سایت دیدم Ú©Ù‡ خیلی Øال کردم باهاشون ! امام خمینی Ùˆ امام خامنه ای Ùˆ رهبر ! اولی یه سری مطلب داره مثل سوال Ùˆ جواب Ùˆ یکیش راجع به رییس جمهور سابق Ú©Ù‡ خیلی باØاله ! بعد یکی دیگه یه نامه نوشته Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ú©Ø±Ø¯Ù‡! بعد تازه نظرای ملت رو بخونید ! من گاهی اوقات این ملت ایران (شامل خودم!!!) رو درک نمیکنم! یعنی نیم ساعت نشستن Ù�کر کردن اینقدر سخته؟!! □ نوشته شده در ساعت 1:48 PM توسط Parisaa Wednesday, February 26, 2003
● امروز من Ùˆ مارکو ( یکی از استادامون! ایتالیایی - نسبتاً باØال- Ù�یزیکی بوده قبلاً ! خوشبختانه هدایت شده! ) داشتیم سر این بØØ« میکردیم سر اینکه گالوا وقتی مرده ( در دوول معروÙ�! ) چند سالش بوده! من میگÙ�تم 19 اون میگÙ�ت 24 بالاخره تونست منو قانع کنه! من برگشتم Ú¯Ù�تم پس خیلی جوون نبوده! پرسید Ù…Ú¯Ù‡ تو چند سالته؟ یهو جا خوردم ! برای اولین بار گذشت زمان رو اØساس کردم ! من 24 سالمه ! اØساس میکنم زمان داره میره Ùˆ من به گردش هم نمیرسم! آهای... صبر Ú©Ù†!
□ نوشته شده در ساعت 8:42 PM توسط Parisaa
● چند تا خبر باØال! اول اینکه تابستون میرم ایتالیا!! Ú©Ù†Ù�رانس Combinatorial, Geometric Group Theory ! خوبیش اینه Ú©Ù‡ NSF تا هزار دلار خرجش رو میده! Ú©Ù„ÛŒ Øال کردم! بالاخره من وارد آدمها شدم! :D
خبرا همین بود! □ نوشته شده در ساعت 8:24 PM توسط Parisaa
● راستی من صاØب نظرخواهی شدم ! مثل بعضی کارای خداست ولی کار میکنه! تعبیرش اینه Ú©Ù‡ Ù�ارسی نمینویسه ! مرسی رویا !
□ نوشته شده در ساعت 8:17 PM توسط Parisaa
● اااااااااااااااااااااااااااااه! باز دوباره داره برÙ� میاد ! بابا بهار شد دیگه ! تکلیÙ�مون Ùˆ با این خدا باید روشن کنیم!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 8:15 PM توسط Parisaa Sunday, February 23, 2003
●
va ye jok-e kheyli baahaal ::))) On a beautiful deserted island in the middle of nowhere, the following people are stranded: * 2 Italian men and 1 Italian woman * 2 French men and 1 French woman * 2 German men and 1 German woman * 2 Greek men and 1 Greek woman * 2 English men and 1 English woman * 2 Bulgarian men and 1 Bulgarian woman * 2 Swedish men and 1 Swedish woman * 2 Irish men and 1 Irish woman One month later, on this beautiful deserted island in the middle of nowhere.... * One Italian man had killed the other for the Italian woman. * The 2 French men and the French woman are living happily together in a "menage a trois". * The 2 German men have a strict weekly schedule of alternating with the German woman. * The 2 Greek men are sleeping with each other and the Greek woman is cleaning and cooking for them. * The 2 English men are waiting for someone to introduce them to the English woman. * The Bulgarian men took one look at the ocean, one look at the Bulgarian woman, and started swimming. * The two Swedish men are contemplating the virtues of suicide while the woman lectures about her body being her own and the true nature of feminism. But at least it's not snowing. * The Irish began by dividing their island into north and south and set up a distillery. They don't remember if there has been any sex yet because it all gets sort of foggy after the first few litres of coconut-whiskey-but at least they know the English aren't getting any... □ نوشته شده در ساعت 4:25 PM توسط Parisaa
●
Incidentally from one of my best physicist friends: " Somebody has to write something like this for Algebraists!!!" (with angry face) □ نوشته شده در ساعت 4:10 PM توسط Parisaa
●
........................................................................................This piece is killing me, It's soooooooooo cool: THE PHYSICISTS' BILL OF RIGHTS Author Unknown We hold these postulates to be intuitively obvious, that all physicists are born equal, to a first approximation, and are endowed by their creator with certain discrete privilieges, among them a mean rest life, n degrees of freedom, and the following rights, which are invariant under all linear transformations: I. To approximate all problems to ideal cases. II. To use order of magnitude calculations whenever deemed necessary (i.e., whenever one can get away with it). III. To use the rigorous method of "squinting" for solving problems more complex than the additions of positive integers. IV. To dismiss all functions which diverge as "nasty" and "unphysical". V. To invoke the uncertainty principle whenever confronted by confused mathematicians, chemists, engineers, psychologists, dramatists, and andere Schweinhunde. VI. To the extensive use of "bastard notations" where conventional mathematics will not work. VII. To justify shaky reasoning on the basis that it gives the right answer. VIII. To cleverly choose convenient initial conditions, using the principle of general triviality. IX. To use plausible arguments in place of proofs, and henceforth refer to those arguments as proofs. ( in kheyli baahaal-e!!:))) X. To take on faith any principle which seems right but cannot be proved. □ نوشته شده در ساعت 4:08 PM توسط Parisaa Thursday, February 20, 2003
● یه نوشتهء Ù†ÛŒ لبک به نظرم جالبه!
........................................................................................" ...در دانشگاه استادي داشتيم، نكته سنج. گاهي اوقات كه دخترها خيلي خوشبينانه راجع به مسائل اجتماعي ØرÙ� مي زدند، يادآوري مي كرد كه برخوردهايتان را بازبيني كنيد؛ ببينيد به كيÙ�يت كارتان دقت كرده اند يا به دختر بودنتان … ." من میخوام خوشبین باشم Ùˆ این نظر رو تایید کنم . دلیلش یه تجربهء کاملا شخصیه. نمیخوام هم به کسی یا گروهی توهین کنم. ایران Ú©Ù‡ بودم Ù�کر میکردم ( Ùˆ همچنان میکنم ) برخورد مردها با زنها خیلی بده. به این دلیل Ú©Ù‡ تعادل Ùˆ ثبات توش وجود نداره Ø› به این معنی Ú©Ù‡ آدمها معمولا 2 دسته بودند؛ اونهایی Ú©Ù‡ اصلا با زنها ØرÙ� نمیزدند مگر اینکه واقعا ضروری باشه Ø› Ú©Ù‡ در اونصورت هم با بی اØترامی همراه بود یا اینکه اینقدر رک Ùˆ بی پروا بودند Ú©Ù‡ بعد از یه مدتی سخت میشد برخوردها رو کنترل کرد! تعداد آدمهای نرمال واقعا Ú©Ù… بود. اینجا Ú©Ù‡ اومدم Ù�کر کردم Ú†Ù‡ خوب! بالاخره آدمها به من نگاه میکنند Ùˆ ØرÙ� میزنند بدون اینکه به جنسیتم نظر داشته باشند. بذارین این رو بگم Ú©Ù‡ این برام خیلی مهمه. تا اینکه ترم پیش دوستم Ùˆ هم اتاقیم Ù�ارغ التØصیل شد Ùˆ رÙ�ت Ùˆ من Øالا تنها دختر دانشکده هستم . به نظر عجیب میاد یه Ú©Ù… ولی قابل قبوله. چون اینجا یه دانشگاه صنعتیه Ùˆ اصولا درصد دخترها پایینه! ( بر عکس ایران! ) Øدود 17%! البته یه استاد زن هم داریم ولی خیلی ساکته Ùˆ تو کارای اجتماعی اصلا وارد نمیشه Ùˆ یه جورایی عجیب غریبه . من سعی کردم اینجا Ù�عال باشم چون دانشکده خیلی غیر Ù�عال بود! یه گروه درست کردیم ما بچه های دکترا Ùˆ سمینار Ùˆ نمیدونم از این چیزا Ùˆ اتÙ�اقا تØویل گرÙ�ته شدیم Ùˆ Ú©Ù„ÛŒ پول. Ùˆ من به عنوان پرزیدنت گروه عملا وارد جلسه های دانشکده شدم Ùˆ توی 1-2 سال گزشته به خاطر ما 30000$ پول به باجت دانشکده رسید . خلاصه اینکه اخیرا توی کارای Ù‡Ù�تگی یا سمینارا یا وقت عصرونه نگاه آدمهای دانشکده رو روی خودم به عنوان یه دختر اØساس میکنم! ابدا منظورم این نیست Ú©Ù‡ اØساس میکنم بهم توهین میشه یا مثلا برخورد بد یا بی اØترامی بهم میشه. به اضاÙ�Ù‡ اینکه با آدمهای تØصیل کرده Ùˆ باشخصیت طرÙ� هستم ( Ú©Ù‡ خوب میتونید بÙ�همید یعنی Ú†Ù‡! طرÙ� Øداقل 20 سال درس خونده Ùˆ توی Ù…Øیط علمی بوده ) . اما میتونم (Ùˆ به نظرم هر دختری میتونه ) Ù�رق بذارم بین نگاه آدمها. این اØساس روی خیلی از چیزهای شخصی من تاثیر میزاره Ø› مثلا من دیگه آرایش نمیکنم یا نوع لباس پوشیدنم Ù…Øدودتر میشه Ùˆ این کاملا به طور طبیعی رخ داده یعنی من تØت Ù�شار نبودم برای این تصمیم Ùˆ Øتی بهش Ù�کر نکردم، خودش اتÙ�اق اÙ�تاد. نهایتا من از بودن توی دانشکده لذت میبرم ØŒ یعنی برام ناخوشایند نیست یا اØساس بدی ندارم Ùˆ دلیل این Ù�رایند هم "تنها دختر" بودنه ( اقلیت بودن اصولا جلب توجه میکنه!) Ùˆ من قبلا این اØساس رو نداشتم. اما... Ù�کر نمیکنم توی شرایط مشابه ( مثلا پسری رو تصور کنید Ú©Ù‡ پرستاری میخونه!) دخترها همچین برخوردی بکنند. اصلا چنین چیزی بی معنیه. یه سوال برام پیش اومده ØŒ کسی میتونه به من بگه دلیلش چیه !ØŸ یا اینکه شاید من اصلا دارم چرند میگم! خلاصه نظر بدین لطÙ�ا! □ نوشته شده در ساعت 6:37 PM توسط Parisaa Wednesday, February 12, 2003
● طبق معمول باطری کامپیوتر عزیز داره تموم میشه...
□ نوشته شده در ساعت 8:04 PM توسط Parisaa
● A man's feet should be planted in his country, but his eyes should survey the world.
George Santayana □ نوشته شده در ساعت 7:57 PM توسط Parisaa
● Ø¢ÛŒ من از این هندی ها Øرصم میگیره !! خیلی بی جنبه اند! دختراشون Ú©Ù‡ اصولا خیلی "وجود" ندارند! پسرهاشون هم Ú©Ù‡ اینجوری! برخوردشون با زنها هم Ú©Ù‡ اÙ�تضاØÙ‡. انگار با Ú©Ù„Ù�تشون دارن ØرÙ� میزنن! یا یه جور خودشون رو بالاتر از زنها میبینن Øتی اگه کارت ازشون درست تر باشه! یه پسری هندی اینجاست Ø› راهول؛ Ú©Ù‡ تازه TA شده Ùˆ درسی Ú©Ù‡ بهش دادن 170 تا شاگرد داره Ùˆ خیلی سخت بود براش Ú©Ù‡ تنهایی همه کلاس رو اداره کنه Ùˆ من چون کارم از همه کمتر بود پیشنهاد دادم Ú©Ù‡ من Øاضرم 2 تا کلاس رو قبول کنم Ùˆ واقعا بهش لطÙ� کردم Ùˆ شروع کردم!! آقا چشمتون روز بد نبینه! این برادر عزیزمون 16 تا ایمیل به من زده Ùˆ یه خردار دستور! " پریسا : ساعت 8 ØµØ¨Ø Ø§ÛŒÙ†Ø¬Ø§ باش نمره ها رو وارد Ú©Ù† Ùˆ ..." من سعی کردم درست برخورد کنم Ùˆ چیزی Ù†Ú¯Ù�تم . Ù�رداش دیدم اومده با عصبانیت میگه:" تو برای Ú†ÛŒ میل باکست رو Ú†Ú© نکردی؟ من اینها رو گذاشته بودم Ú©Ù‡ بدی به بچه ها! چرا ندادی ØŸ" آآآآآآآه!!! تو دیگه Ú©ÛŒ هستی بابا!!! اصلا Ú©ÛŒ بهت اجازه داده به میل باکس من دست بزنی! Øالا خوبه اولا استاد درس نیست دوماَ تازه اومده! من همین درس رو ترم پیش درس دادم! Ùˆ طرÙ� اینقدر اØمقه Ú©Ù‡ نمیÙ�همه اگه من چیزی نمیگم یا دارم بهش لطÙ� میکنم! یا اینکه شاید دارم نقشه ای براش میچینم!
دیروز دیگه Øوصلم رو سر برد. برداشتم تمام ایمیل هایی Ú©Ù‡ برام زده بود رو Ù�وروارد کردم به استاد درس Ùˆ راهول عزیز! Ùˆ یه ایمیل دیگه زدم Ùˆ Ú¯Ù�تم اشتباه شد، میخواستم به راهول بÙ�رستم ! استاده یه نامه تر Ùˆ تمیز بهش نوشت Ùˆ به هر دومون Ù�رستاد! Ø¢ÛŒ Øالشو گرÙ�ت! به طور ضمنی ازش خواست Ú©Ù‡ معدرت خواهی کنه Ùˆ از این به بعد آدم باشه وقتی با من صØبت میکنه!! Ùˆ به من یه نامه نوشت Ùˆ ازم معذرت خواهی کرد Ùˆ Ú¯Ù�ت Ú©Ù‡ این به خاطر تÙ�اوت Ù�رهنگی ایه Ú©Ù‡ اونها با ما دارند!( نه Ú©Ù‡ من خیلی نا آشنام با این Ù�رهنگ!!!) امروز دیدم راهول ایمیل زده Ùˆ با اکراه معذرت خواهی کرده !! بهتر شد! □ نوشته شده در ساعت 7:26 PM توسط Parisaa
● 2 تا هم اتاقی جدید! هر دوشدن ایتالیایی هستن Ùˆ من ازشون خوشم اومد Ùˆ بنابراین وسوسه نشدم Ú©Ù‡ یه جورایی ازشون خلاص بشم. 3 Ù‡Ù�ته بیشتر نمیمونند . باØالن ولی! مثل آبادانیهای خودمون میمونن، Ú©Ù„ÛŒ به تیپ اهمیت میدن Ùˆ عینک دودی Ùˆ اینها! Ú©Ù„ÛŒ هم اهل مهمون بازی ! کاراشون هم یه جورایی شلوغش میکنن!
□ نوشته شده در ساعت 7:02 PM توسط Parisaa
● این دو Ù‡Ù�تهء گذشته خیلی سخت گذشت! قصه از اینجا شروع شد Ú©Ù‡ وقتی امتØاتم تموم شد یه Ù†Ù�س راØت کشیدم Ùˆ Ù�کر کردم Ú©Ù‡ Øالا 2-3 ماه استراØت میکنم Ùˆ بعد شروع میکنم کار کردن روی یه مساله! اتÙ�اقاَ همون روزا یه پیشنهاد کار بهم شد Ú©Ù‡ توی یه دبیرستان درس بدم! منم قبول کردم! اون Ù„Øظه به نظرم پیشنهاد خوبی رسید. 3 روز در Ù‡Ù�ته؛ روزی 40 دقیقه Ø› جلسه ای 50$. 8:30 تا 9:20 صبØ!!
........................................................................................Ù�رداش استاد راهنمای عزیز زنگ زد به اتاقم Ùˆ Ú¯Ù�ت بیا ببینیم همدیگرو اØوال پرسی Ùˆ اینها!! خلاصه ما رÙ�تیم Ùˆ یه سری مساله بهم داد Ùˆ Ú¯Ù�ت روی هر کدوم دوست داری Ù�کر Ú©Ù†! بعد Ú¯Ù�ت داره میره لندن 2-3 ماه Ù�رصت مطالعاتی Ùˆ خلاصه با خوبی Ùˆ خوشی داشت تموم میشد Ùˆ من داشتم میرÙ�تم Ú©Ù‡ برگشت Ú¯Ù�ت: " راستی به دوستهات هم زنگ بزن بگو تا 2-3 سال نمیبینیشون!! برای اینکه سرت خیلی شلوغه!!" منم خندیدم Ùˆ چیزی Ù†Ú¯Ù�تم!! اما.... از اون روز تا Øالا اینکه دارم میمیرم از بس سرم شلوغه هیچی ! تازه هیچ کار علمی هم نکردم هیچی! عذاب وجدان منو کشته! □ نوشته شده در ساعت 6:55 PM توسط Parisaa Thursday, February 06, 2003
● film-e baaran-e majid majidi ro raasti didam!
va "mansoon's wedding" ye film-e hendie ke kam hendie!!! ye chizaayi tush daare! vali alaan hess-e nazar daadan raaje behshun nadaaram!!!!!!!!! □ نوشته شده در ساعت 8:16 PM توسط Parisaa
● aaghaa man hichi nadaarm benevisam!
........................................................................................hichi-e hichi! mikhaastam raaje' be in bahse eshgh-o aasheghi-e roya -o mamali nazar bedam mibinam aakhe man aslan nazar nadaaram !!! jaaleb nist?! har chi myaad be fekram tohi-e aakharesh!! yaa ta'sir-e mohit-e yaa un moghehaa ye chizim mishod ke raaje be hame chi nazar daashtam! □ نوشته شده در ساعت 8:15 PM توسط Parisaa Monday, February 03, 2003
● این هم برای آنتونی عزیز!
برو توی این سایت لطÙ�ا Ùˆ Lose yourself رو گوش Ú©Ù†!! من خیلی طرÙ�دار Eminem نیستم ولی این آهنگش روی من تاثیر گذاشت! :)) □ نوشته شده در ساعت 9:54 PM توسط Parisaa
● بقیهء داستان:
........................................................................................خلاصه این کیکی عزیز چند بار تمرین از روی دیگران نوشت Ùˆ کسی چیزی Ù†Ú¯Ù�ت. تا اینکه یه بار یه سری تمرین اساسی داد استاد عزیز Ùˆ باربارا اینطور Ú©Ù‡ خودش میگه Øداقل 5-6 ساعت وقت گذاشت روش Ùˆ آخرش هم نصÙ�Ù‡ نیمه موند. ریاضی هم اینطوریه Ú©Ù‡ هر قدر هم خودت رو بکشی تا ادعاهاتو ثابت Ù†Ú©Ù†ÛŒ انگار هیچ کاری نکردی ! بنابر این ممکنه 2-3 ساعت زØمت بکشی Ùˆ آخرش هم هیچی! شاید این یکی از دلایلی باشه Ú©Ù‡ اغلب راهها به Ú©Ù¾ زدن ختم میشه! خلاصه باربارا اومد دانشگاه Ùˆ Ú©Ù„ÛŒ عصبانی Ú©Ù‡ این Ú†Ù‡ وضعشه Ùˆ اینها Ú©Ù‡ دید Ú©ÛŒ Ú©ÛŒ عزیز طبق معمول از روی یکی دیگه از بچه ها داره مینویسه. Ú©Ù„ÛŒ عصبانی شد Ùˆ همون موقع رÙ�ت به استاد عزیز شکایت کرد Ú©Ù‡ تمرین باید با توانایی آدمها جور در بیاد Ùˆ Øالا "ایکس" Ùˆ "وای" تمرین ØÙ„ نمیکنند Ùˆ شکایت هم نمیکنند ولی این سیستم "غلطه"! از قضا استاد عزیز آدم باØالی بود Ùˆ نشست به ØرÙ�Ø´ گوش کرد Ùˆ بهش Ú¯Ù�ت Ú©Ù‡ نمیتونه بره یقهء Ú©ÛŒ Ú©ÛŒ رو بگیره Ùˆ بگه چرا اینکار Ùˆ میکنه ! ولی اون جریان رو میدونه Ùˆ از این ØرÙ�ها Ùˆ .... نتیجه : 1 - برخوردی Ú©Ù‡ باربارا کرد رو خیلی از آدمهای اینجا میکنند Ùˆ در نتیجه اینکار ( Ú©Ù¾ زدن) Ú©Ù… Ú©Ù… به یه کار بد تبدیل میشه. 2- سیستم ارزش گذاری یه جورایی عادلانه است. یعنی اگر کسی زØمت بکشه جوابشو میگیره در صورتیکه تو ایران اینجوری نیست. مثلا من خودم سر درس توابع مختلط تا Øد خیلی خوبی تمرین ØÙ„ کردم Ùˆ Ú©Ù„ÛŒ درس رو بلد بودم ولی امتØان میان ترمم رو گند زدم Ùˆ بنابراین شدم 13! استاد عزیز درس Øتی تلاشی برای شناختن شاگردای دخترش نمیکرد چون خیلی مذهبی بود Ùˆ میترسید یه جورایی . نمیدونم از Ú†ÛŒ!! مثلا خیلی به ندرت اگه میرÙ�تین دم در اتاقش میگÙ�ت بÙ�رمایید تو! Øالا اگر هم ØرÙ�ÛŒ داشتی Ú©Ù‡ میخواستی بهش بزنی بیخیاب میشدی! Øالا شاید یکی بگه Ú©Ù‡ این Ú†Ù‡ ربطی داره به موضوع ! من با توجه به اینکه 3-4 ترمه دارم درس میدم Ùˆ 2 تا سیستم درسی رو دیدم به این نتیجه رسیدم Ú©Ù‡ وقتهایی Ú©Ù‡ به شاگردام نزدیک بودم Ùˆ بهشون نشون دادم Ú©Ù‡ برام مهمه Ú©Ù‡ اونها اون چیزی رو Ú©Ù‡ من دارم بهشون درس میدم رو یاد بگیرن Ùˆ باهاشون دوست بودم معمولا نتیجهء بهتری گرÙ�تم. همین در مورد درسهایی Ú©Ù‡ با استادهام داشتم . اونهایی Ú©Ù‡ بهم توجه نشون دادن یه جورایی شدمندشون شدم. 3- همهء راهها باید به رم ختم بشه! یه سری آدم بودن Ùˆ هستن به نام المپیادی عزیز یا توی همون دار Ùˆ دسته Ú©Ù‡ یه سری راههای مساله ØÙ„ کردن بلد بودن Ùˆ بنابراین اگه ما 3 ساعت وقت صرÙ� میکردیم برای ØÙ„ یه سری تمرین اونها 1 ساعت یا کمتر Ùˆ بدبختی اینجا بود Ú©Ù‡ خیلی از استادا توان اونها رو میسنجیدند نه ما رو! Øالا Ú©Ù‡ تموم شده ولی این قصه سر خیلی درازی داره!! 4- اما هنوز به نظر من تقلب توی هر شکلیش کار بدیه!! □ نوشته شده در ساعت 4:27 PM توسط Parisaa Sunday, February 02, 2003
● من میخوام راجع به تقلب نظر بدم! من با رویا کاملا مواÙ�قم. معنیش این نیست Ú©Ù‡ اصلا تقلب نکردم. اتÙ�اقا کردم. تمرین هم زیاد Ú©Ù¾ زدم. البته ته ته دلم اØساس گناه میکردم گاهی. ولی همیشه خودم رو قانع میکردم با این Ù�کر Ú©Ù‡ : " این Ú©Ù‡ ضرری به کسی نمیزنه!". نهایتش این شد Ú©Ù‡ از خیلی از درسهایی Ú©Ù‡ برداشتم جدی چیزی یاد نگرÙ�تم Ùˆ از اونجایی Ú©Ù‡ تØصیل مجانی بود برام زیاد هم مهم نبود. البته خیلی چیزای دیگه هم تاثیر داشت! مثل جو دانشگاه Ùˆ برخورد با مساله Ùˆ تعداد زیاد دانشجوها Ùˆ اینکه اگه عادت Ú©Ù†ÛŒ به تمرین Ú©Ù¾ زدن دیگه سخته تمرین ØÙ„ کردن!
........................................................................................تا اینکه اومدم اینجا! اینجا هم مردم تقلب میکنن ولی نگاه بچه ها ( آدمهای دانشکده ) بهش Ù�رق میکنه! مثلا اول ترم استادا میگن سر کلاس Ú©Ù‡ مثلا اینقدر نمره ( معمولا نصÙ�!) تمرین داره Ùˆ هر چقدرشو Ú©Ù‡ تونستید ØÙ„ کنید . Ùˆ به طور ضمنی Ù…ÛŒÙ�همونن Ú©Ù‡ از ر ÙˆÛŒ هم ننویسید! به اضاÙ�Ù‡ Ú©Ù‡ چون دانشکده کوچیکه استادها آدمها رو میشناسن Ùˆ دستشون میاد Ú©Ù‡ Ú©ÛŒ چقدر Øالیشه ! البته به نظر من اینو تو ایران هم آدمها یعنی استادا میدونن! امکان نداره آدم شاگرداشو نشناسه. ولی خوب به روی کسی نمیارن. یعنی براشون مهم هم نیست. در صورتی Ú©Ù‡ اینجا اگه بÙ�همن تقلب کردی بلاÙ�اصله با رÙ�تارشون بهت نشون میدن Ú©Ù‡ کار بدی کردی! یه دختر هندی ( Ú©ÛŒ Ú©ÛŒ) تو دانشکده مون بود پارسال Ú©Ù‡ خدای تمرین Ú©Ù¾ زدن بود! Ùˆ تصادÙ�ا درسهایی Ú©Ù‡ برمیداشت با هم اتاقی من (باربارا) بود Ùˆ بار اول ازش تمرین خواست Ùˆ اونم Ú¯Ù�ت باشه Ùˆ دید Ú©Ù‡ Ú©ÛŒ Ú©ÛŒ داره تمریناشو Ú©Ù¾ میزنه!.... دنباله قصه رو Ù�ردا میگم! چون دیر شده باید برم... □ نوشته شده در ساعت 4:52 PM توسط Parisaa Friday, January 31, 2003
● از امروز زندگی من به عنوان Ù…Øقق علمی شروع شد !!!
□ نوشته شده در ساعت 9:23 PM توسط Parisaa
● سلام من برگشتم ! امتØانم هم دادم دیروز ! قبول هم شدم! دهنم البته سرویس شد ولی بالاخره تموم شد. Ú©Ù„ÛŒ از چیزایی Ú©Ù‡ بلد بودم نپرسیدن! عوضش گیر دادن به چیزایی Ú©Ù‡ بلد نبودم! موضوعها توپولوژی بود Ùˆ جبر Ùˆ منطق Ùˆ بخشی از آنالیز تابعی! منطقدانه عملاَ مغزمو تیلیت کرد! یه سری Ú©Ù‡ گیر داده بود "باناخ" کجایه Ùˆ اسم کوچیکش چیه!! بعد گیر داد Ú©Ù‡ Ú©ÛŒ به دنیا اومده ! "هان" بزرگتره یا باناخ! نازی بوده یا نبوده ! بعدش هم Ú©Ù‡ گیر داد به Øساب پیانو Ùˆ .... خلاصه ساعت 3 شروع کردن Ùˆ ساعت 6 دیگه من داشتم تلÙ� میشدم Ùˆ تکیه دادم به تخته Ùˆ هر Ú†ÛŒ پرسید Ú¯Ù�تم :" نمیدونم !! " Ú©Ù‡ ول کرد بالاخره!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 9:09 PM توسط Parisaa Saturday, January 25, 2003
● دیگه باید برم سر درسم! ولی به قول Ù…Øمدعلی برآیند نیروهایی Ú©Ù‡ بهم وارد میشه به سمت میرم نیست!!! باید امشب گروههای متناهی رو تموم کنم Ùˆ برم سراغ کتگوری! :((
ولی به جاش دلم میخواد بخوابم! ... باشه بابا رÙ�تم! □ نوشته شده در ساعت 6:24 PM توسط Parisaa
● رویا Ø¢Ù� لاین زده میگه نظرخواهی نداریم ! تا من این امتØان کذا رو بدم! اگه میخواین نظراتون Ùˆ ایمیل بزنید.
........................................................................................الان به طور خاص مریضم Ùˆ عصبانی. چون خیلی سرده ( یه چند درجه زیر صÙ�ر) Ùˆ بخاری خونه (خوابگاه) 1 Ù‡Ù�ته است خراب شده Ùˆ هر Ú†ÛŒ به این اØمقا زنگ میزنم عین خیالشون نیست. معذرت خواهی میکنه! آخه معذرت خواهی به Ú†Ù‡ درد من میخوره ؟؟ (اسمش هم اتÙ�اقاّ آنتونیه!!! :)) Ùˆ خلاصه ممکنه همین روزا ممکنه مثل اون آقاههء کارتون پلنگ صورتی یخ بزنم. الان اومدم دانشگاه ! اینقدر سرد بود Ú©Ù‡ دیگه نمیشد تو خونه موند. لوکا هم اینجاست. شاگرد جدید از ایتالیا. تازه 4 Ù‡Ù�ته است اومده آمریکا. خیلی دلش تنگ شده برای خونشون Ùˆ دوست دخترش! همین الان هم داره باهاش ØرÙ� میزنه ! نیم ساعته پشت تلÙ�نه! :(( امیدوارم خیلی دلش نشکنه اگه مجبور بشه بیخیالش یشه! این اروپاییا هم خورهء سیگارن ! این دوست عزیز ما Ú©Ù‡ خیلی داره بهش سخت میگذره! چون اینجا سیگار Ùˆ الکل Ùˆ دراگ Ùˆ اینها خیلی گرونه! □ نوشته شده در ساعت 6:00 PM توسط Parisaa Thursday, January 23, 2003
● باطری کامپیوتر عزیز داره تموم میشه Ùˆ منو از چرند Ú¯Ù�تن بیشتر منصرÙ� میکنه! دلم میخواد ØرÙ� بزنم در Øالیکه هیچی برای Ú¯Ù�تن ندارم . یا شاید خیلی چیز هست ولی Ú¯Ù�تنش سخته! شاید Ù�ردا...
باید برم... وقت Ú©Ø´ÛŒ گاهی خیلی لذت بخشه. □ نوشته شده در ساعت 7:51 PM توسط Parisaa
● نمیدونم چرا یهو یاد این شعر اÙ�تادم:
... باید امشب بروم، باید امشب چمدانی را Ú©Ù‡ به اندازهء پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم Ùˆ به سمتی بروم Ú©Ù‡ درختان Øماسی پیداست رو به آن وسعت بی واژه Ú©Ù‡ همواره مرا میخواند. یک Ù†Ù�ر باز صدا زد : " سهراب! " Ú©Ù�شهایم کو؟ □ نوشته شده در ساعت 7:42 PM توسط Parisaa
● -11 درجهء سانتیگراد !! درجهء Øرارت بیرونه !!! میخوام برم خونه اما میترسم برم بیرون! ترس از روبرو شدن با سرما ! یه جور Øالت سکون!
□ نوشته شده در ساعت 7:09 PM توسط Parisaa
● اینجا سرده ! خیلی سرده ! با هیچی گرم نمیشی ! Ù…Ú¯Ù‡ اینکه... Ù…Ú¯Ù‡ اینکه بازوهای گرم کسی رو دور شونه هات اØساس Ú©Ù†ÛŒ.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 7:03 PM توسط Parisaa Wednesday, January 22, 2003
● میخوام راجع به تقلب نظر بدم راستی! اما وقت ندارم!!! Ú©Ù‡ چطوری جونم را نجات داد یک بار! ممممممممممم... چند بار!!!!! ولی Øالا Ù…ÛŒÙ�همم چقدر بده.
□ نوشته شده در ساعت 2:39 PM توسط Parisaa
● رویا پس این نظرخواهی Ú†ÛŒ شد؟ من میخوام به خودم نظر بدم!!! ( آدم پررو به این میگن!! رویای بیچاره اومد خوبی کنه بدهکار شد!!! )
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 2:33 PM توسط Parisaa Tuesday, January 21, 2003
● نمیتونم خودم باشم ! نمیتونم هر Ú†ÛŒ میخوام بگم! همش میترسم قضاوت بشم ! ناشناس هم اما نمیخوام باشم! چیکار باید کرد؟
□ نوشته شده در ساعت 2:56 PM توسط Parisaa
● سر آن ندارد امشب Ú©Ù‡ برآید Ø¢Ù�تابی
Ú†Ù‡ خیالها گذر کرد Ùˆ ... گذر نکرد خوابی □ نوشته شده در ساعت 2:50 PM توسط Parisaa
● از این نوشتهء آخر جین جین خیلی خوشم اومد !! نظرهای داده شده هم باØال بود !! Ù�قط من نمیدونم نظر خودم چیه! منو تØت تاثیر قرار داد!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 2:45 PM توسط Parisaa Friday, January 17, 2003
● یه هم اتاقی دیگه برام Ù�رستادن Ú©Ù‡ خیلی بچه است !! 18-19 سالشه Ùˆ آمریکاییه! بچهء بدی هم نیست ØŒ شاگردم هم نیست !! ولی همینطوری خوشم اومد گیر بدم ! رÙ�تم Ú¯Ù�تم من شبها برای اینکه بیدار میمونم ( چون ریاضیدان بزرگی هستم!! Ùˆ تØقیقات انجام میدم Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø¹Ù…Ù…!!) برای رÙ�ع خستگی مشروب میخورم گاهی! ( به شقیقه چیکار داشتنشو نمیدونم! ) Ùˆ این سنش کمه Ùˆ خطرناکه Ùˆ این کار شما غیر قانونیه Ùˆ... Ùˆ خلاصه قراره بÙ�رستنش بره!!! به همین راØتی ! وای چقدر Ú©ÛŒÙ� داد!! Øوصلهء آمریکاییها رو نداشتم Øقیقتش! اصلا Øوصلهء هیچکس Ùˆ هیچی رو ندارم ! دلم میخواد تنها باشم!
□ نوشته شده در ساعت 2:55 PM توسط Parisaa
● ببین Ø¢ÛŒ تونی؟ عزیز بیا برگرد سر زندگیت شروع Ú©Ù† نوشتن لطÙ�اً!! اینقدر هم با زندگی بØØ« Ù†Ú©Ù†!‌ سوالاتم آخر کلاس بپرس! تا هم کلاس تموم نشده نذار برو ! شاید یه درسیه Ú©Ù‡ آخرش رو هنوز نمیدونیم !! شاید قشنگ باشه !! صبرداشته باش !
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 2:17 PM توسط Parisaa Thursday, January 16, 2003
● Øالا یکی نیست بهش بگه خودت چرا از 16 دی تا Øالا هیچی ننووشتی (Øالا خوبه امروز 17 دی باشه!!) !! گرد Ùˆ خاک همهء وبلاگتو گرÙ�ته بابا جان! تو Ú©Ù‡ بچهء خوبی بودی!! به قول سعید : " بیخیال بابا؛ به خدا..." ( با لهجهء سعید بخونید!) !
□ نوشته شده در ساعت 6:46 PM توسط Parisaa
● یک پیام از طرÙ� یک دوست عزیز:
in parisaa ke weblogesh nazar khahi nadare pas inja vasash minvisam. be nazaret bad nist ie khanom inghadr bi nazm bashe la'aghal ie kam be webloget beres linkasho dorost kon ya nazar khahisho. axo ahang pishkesh :D جواب: 0. اولاَ سلامت Ú©Ùˆ ØŸ 1. تازه کجاشو دیدی؟!! :) 2. Ú¯Ù�تم Ú©Ù‡ امتØان دارم !! 3. هنوز Ù†Ù�همیدم چطوری اسم وبلاگمو Ù�ارسی کنم Ú†Ù‡ برسه به قرطی بازی! 4. اصولاَ در زمینهء کامپیوتر آدم شاسکولی هستم! Ùˆ همچنین در بقیهء موارد زندگی!! 5. دچار اÙ�سردگی از نوع آنگولاییش شدم!! 6. برو به مرØلهء 1!!! ولی جدی رویا داره یه کارایی برام میکنه!! شاید شبیه آدمها بشه کارام!! □ نوشته شده در ساعت 6:29 PM توسط Parisaa
● 2 Ù‡Ù�تهء دیگه من قراره امتØان دکترا بدم. یکی از درسا توپولوژی Ùˆ بخشی از آنالیز تابعیه! کسی Ú©Ù‡ ازم امتØان میگیره ( Ú©Ù‡ نوهء علمی هیلبرته!!! دیدی بردیا بالاخره یه آدم معروÙ�تر از براور پیدا کردم !!؟؟) یه سری قضیه Ú¯Ù�ته Ú©Ù‡ باید بلد باشم ! یکیش هم "کتگوری بيره" ( میدونم غلط نوشتم!!) Øالا امروز Ú©Ù‡ اومدم باهاش Øاضر کنم میگه : " آآآآآآخ ! اشتباه کردم منظورم هان - باناخ بود! آخه یکی به من یگه این دوتا Ú†Ù‡ ربطی به هم دارن؟؟
□ نوشته شده در ساعت 6:17 PM توسط Parisaa
● یه خبر خوب! اون کسی Ú©Ù‡ هم اتاقیمه شاگردم از آب دراومد ! منم با اعتماد به Ù†Ù�س تمام رÙ�تم Ú¯Ù�تم این کار غیر قانونیه ! من نمره های شاگردام رو توی کامپیوترم دارم Ùˆ ورقه صØÛŒØ Ù…ÛŒÚ©Ù†Ù… جلوش Ùˆ اینا Ùˆ این ظلم به بچه های دیگه است !! یکی دیگه میاد Øالا!!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 6:02 PM توسط Parisaa Wednesday, January 15, 2003
● از نق زدن متنÙ�رم ولی یه جورایی خیلی خسته ام از زندگی.آه..........
□ نوشته شده در ساعت 5:23 PM توسط Parisaa
● بعد از Ú©Ù„ÛŒ زØمت از معادلات درس دادن اÙ�تادم به آمار Ùˆ اØتمال !! :( آدم اینقدر بدبخت میشه؟! خوبیش اینه Ú©Ù‡ به کلاس نظریه گروههای CUNY میرسم Øداقل!! یه خبر بد دیگه! هم اتاقی جدید! Ùˆ چینی! :( خدا به دادم برسه!!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 5:12 PM توسط Parisaa Saturday, January 11, 2003
● Ú†Ù‡ اعتماد به Ù†Ù�سی:
گر بر Ù�Ù„Ú©Ù… دست بدی چون یزدان برداشتمی من این Ù�Ù„Ú© را ز میان Ùˆ ز نو Ù�Ù„Ú©ÛŒ دگر چنان ساختمی کازاده به کام دل رسیدی آسان خیام □ نوشته شده در ساعت 3:08 AM توسط Parisaa
● خیلی Øالش بد بود، خیلی بد . دلش میخواست میمرد، اØساس میکرد تنهاترین آدم روی زمینه. دلیل خاصی هم نداشت. گریه هم دلش نمیخواست . دکترا لابد میگن: اینها علایم اÙ�سردگیه! از خودش پرسید: اÙ�سردگی یعنی چی؟!
........................................................................................یه کتاب از توی Ù‚Ù�سه برداشت Ùˆ شروع کرد به خوندن، دیگه نمیÙ�همید، همهء اون چیزایی Ú©Ù‡ قبلاَ Ù�کر میکرد خوب Ù…ÛŒÙ�همید دیگه نمیÙ�همید. دنیا غریبه بود چقدر! وبی معنی. همه چیز بی معنی بود. بودن بی معنی بود. بودن راستی Ú†Ù‡ Ù�رقی با نبودن داشت؟ اصلاَ بودن یعنی چی؟ کتاب رو بست. Ùˆ چشمهاش رو هم. توی سیلاب Ù�کر غرق شد. بلند شد Ùˆ رÙ�ت سراغ شیشهء شراب. چقدر تنها بود. □ نوشته شده در ساعت 2:16 AM توسط Parisaa Friday, January 10, 2003
● خداوند سایه انسان است. همانگونه Ú©Ù‡ سایه Øرکات بدن را تکرار میکند ØŒ خداوند Øرکات Ø±ÙˆØ Ø±Ø§ تکرار مینماید.
........................................................................................الی ویسلی ( 1928 ) □ نوشته شده در ساعت 1:35 PM توسط Parisaa Wednesday, January 08, 2003
● یه سوال چند وقته بدجوری تو سرم میگرده: اگه من به جای (Øضرت) آدم بودم چیکار میکردم؟ میوهء ممنوع رو میخوردم؟
□ نوشته شده در ساعت 6:59 PM توسط Parisaa
● دیروز خونه یه خانم آمریکایی شام دعوت بودم Ú©Ù‡ با ملدر 86 ساله (Georgiana) Ùˆ دختر 8 سالش ( Mikala) زندگی میکنه. در واقع اینا خاله Ùˆ مادربزرگ بهترین دوست Ùˆ همکلاسی سابقم توی نیویورک هستن! Ú©Ù‡ اومده سیاتل دیدنشون! خانومه ( Regina ) یه Ú¯Ù„Ù�روشی داره . پدر مکیلا ( به کسر Ù… Ùˆ Ú© ) سرخپوست بوده Ùˆ میگÙ�ت سر تربیت بچه خیلی دعواشون میشده چون پدره هیچ دیسیپلین خاصی نداشته Ùˆ بالاخره هم میذاره میره! مکیلا از بچه های همسن خودش خیلی باهوشتر Ùˆ تواناتره ! یادم رÙ�ت بگم Ú©Ù‡ مدرسه هم نمیره ! مادرش تو خونه بهش درس میده ! یاد ادیسون اÙ�تادم ! این دوستم هم دبیرستان نرÙ�ته ! Ùˆ بنابراین لیسانس ریاضی Ùˆ Ù�یزیکش رو به طور همزمان توی 20 سالگی گرÙ�ته !!!!
خلاصه صØبت ایران شد Ùˆ جینا Ú¯Ù�ت Øقیقتش تنها چیزی Ú©Ù‡ از ایران میدونه Ù�یلم بدون دخترم هرگز بوده ! اومدم بگم نه همش دروغ بوده ! دیدم خیلیش نبوده ! اون موقع واقعاَ ایران اینجوری بود! پسرعمه خودمو وسط خیابون گیرش داده بودن Ùˆ Ù�رداش رÙ�ته بود جبهه!! یا بعضی از مردا هنوز اگه از سر کار بیان Ùˆ خسته باشن یه کتک Øسابی به خانم میرنن !! Øالا مرسی عزیزم Ùˆ دوستت دارم Ùˆ اینا بخوره تو ملاج مبارک!! خوب Ù�یلم هم داره همینها رو نشون میده همراه با بدجنسی Ùˆ پوزخوردگی! سعی کردم Øداقل منطقی باشم ! Ùˆ Ú¯Ù�تم Ú©Ù‡ جنگ بوده Ùˆ زمان خیلی سختی بوده Ùˆ ما مردم ایران داریم خودمونو پیدا میکنیم Ùˆ همه چیز تغییر خواهد کرد ! Ù�قط باید بدونیم Ú©Ù‡ Ú†ÛŒ میخوایم!! شما Ú†ÛŒ Ù�کر میکنید؟؟ □ نوشته شده در ساعت 2:08 AM توسط Parisaa
● Ú©Ù„ÛŒ برای اینکه رویا دÙ�اع کرد خوشØال شدم! تبریک میگم رویا!! شیرینیش یادت نره!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 2:04 AM توسط Parisaa
|