شب هاي پرستاره


Tuesday, May 06, 2003

● در این لحظهء خاص احساس میکنم هیچ هدÙ�ÛŒ توی زندگیم ندارم! آآآآآآآآه!




● من هیچی ندارم بگم! به جز شکایت ! دیگه از خودم بدم اومده از بس شکایت کردم! کاش میشد برم ایران! Ù�قط دو سه روز !



........................................................................................

Tuesday, April 29, 2003

● آخر همه میخوام نظر بدم راجع به هدÙ� دلشتن در زندگی!
به نظر من مجموعهء هد�هایی که یه آدم ( به معنی آدم!) میتونه به طور ثابت داشته باشه تهییه...! هد�ها میان و میرن! به نظر من برای هر "هد�" (هر چقدر بد یا خوب ) "آدمی" وجود داره ویه "زمان" که توش "آدم" این هد� رو داشته! وبستگی به اوضاع و احوال آدممون داره که هد� خوب تعبیر بشه یا بد!
اوه اوه چه خشن! الان حالم باید خیلی بد باشه...!



● از این شعر آخر مراد خیلی خوشم اومد راستی! مرسی مراد !




● بابا من اوضاعم خیلی خرابه! ولی دلیل ننوشتنم اوضاع خراب نیست واقعاً! این Ù‡Ù�ته Ù‡Ù�تهء آخر دانشگاست Ùˆ همهء کارام روی هم جمع شده! خدا رحم کنه!




........................................................................................

Wednesday, April 16, 2003

● میگه:
" How come you women are so complicated?"
میگم:
" How come you men are so simple?"
میگه:
" I don't know, I just know you are so complicated that you are lost in it!"
پیش خودم میگم:" نمیدونم..."!



........................................................................................

Tuesday, April 15, 2003

● There once was a little girl who had a bad temper.
Her mother gave her a bag of nails and told her that
every time she lost her temper, she must hammer a nail
into the back of the fence.

The first day the girl had driven 37 nails into the
fence. Over the next few weeks, as she learned to
control her anger, the number of nails hammered daily
gradually dwindled down. She discovered it was easier
to hold her temper than to drive those nails into the
fence.

Finally the day came when the girl didn't lose her
temper at all. She told her mother about it and the
mother suggested that the girl now pull out one nail
for each day that she was able to hold her temper. The
day passed and the young girl was finally able to tell
her mother that all the nails were gone. The mother
took her daughter by the hand and led her to the
fence.

She said, "You have done well, my daughter, but
look at the holes in the fence. The fence will never
be the same. When you say things in anger, they leave
a scar just like this one." You can put a knife in a
person and draw it out. It won't matter how many times
you say "I'm sorry", the wound is still there. A
verbal wound is as bad as a physical one.

Friends are very rare jewels, indeed. They make you
smile and encourage you to succeed. They lend an ear,
they share words of praise and they always want to
open their heart to us.

...Please forgive me if I have ever left a hole in your
fence.




........................................................................................

Monday, April 14, 2003

● اصلاٌ باورم نمیشه اینهمه وقت ننوشتم! بیشتر از دو Ù‡Ù�ته ! اینقدر سرم شلوغ بود Ú©Ù‡ Ù†Ù�همیدم چطوری گذشت! البته همش این نیست! اÙ�سرده هم هستم یه Ú©Ù…! حالا حدس بزنید چرا امروز حالم بهتره ! چون عاشق شدم ! عاشق یه کسی Ú©Ù‡ از هر حرکتی Ú©Ù‡ میکنه حرصم میگیره! خیلی ناپخته است رÙ�تارش! پس من از چیش خوشم میاد؟! نمیدونم! آدم از این احمق تر دیدین!ØŸ
احتمالاٌ �ردا که میام دانشگاه پوزم و میزنه ( همهء کاراش در جهت پوززنیه!) و من حرصم میگیره و من عشق و عاشقی یادم میره! خوبیش �قط اینه که احساسهای سال اولی بودنم توی شری� رو زنده میکنه! یادش بخیر...

باید برم! دلم به جورایی شور میزنه...!




........................................................................................

Wednesday, March 26, 2003

● یه روزی این شعر باعث شد Ú©Ù‡ زندگیم از این رو به اون رو بشه!
3 سال پیش موقع عید من آمریکا بودم و تازه 1 ماه بود که اومده بودم و قرار بود یه جورایی بقیهء زندگیم رو اینجا باشم و کلی حالم بد بود! از تنهایی و دلتنگی گر�ته تا اینکه کسی که به اندازهء همهء زندگیم دوستش داشتم بهم گ�ته بود که دیگه دوستم نداره! یه روزی میلم و چک کردم و دیدم اعظم یه نامه نوشته و عید رو تبریک گ�ته ! و این شعر و ضمیمه کرده ! وقتی به خط آخر شعر رسیدم احساس میکردم یه آدم دیگه شدم!
هنوز هم که میخونمش روم خیلی تأثیر میذاره!



● بوی باران ØŒ بوی سبزه ØŒ بوی خاک
شاخه‌های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه و بانگ پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می‌رسد اينک بهار
خوش به ‌حال� روزگار ...

خوش به حال� چشمه ها و دشتها
خوش به حال� دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نيمه باز
خوش به حال دختر ميخک که می‌خندد به ناز
خوش به حال� جان� لبريز از شراب
خوش به حال� آ�تاب ...

ای دريغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از «من» اگر مستم نسازد آ�تاب
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار ...

گر نکوبی شيشهء غم را به سنگ
ه�ت رنگش می‌شود ه�تاد رنگ ...




● It's raining outside. I have to go home but I don't want to move, I don't want to talk, I don't want to feel. I don't want to think.
I want to sit here forever and don't think about anything. I just don't feel like living as a human being anymore! I wish I was a .... I don't even care. Anything but HUMAN!



........................................................................................

Wednesday, March 19, 2003

● پیام بسیار کوبنده! Ø¡ جناب Ù�اضل لنکرانی:

دنياى امروز و چشم�هاى بيدار انسان�هاى آزاده و مسلمان، متأس�انه نظاره�گر زورگويى�هاى ابر جنايتكار قرن آمريكا است، حكومتى كه با داعيه دمكراسى و د�اع از حقوق بشر، در هميشه حيات خود در صدد ظلم و ستم و چپاول بوده است. اكنون كه شيطان بزرگ آمريكا با حمايت و طراحى صهيونيزم در صدد حمله به كشور اسلامى عراق است بايد بدانيم هد� اصلى، حاكميت و سيطره يهود بر عتبات مقدسه و مشاهد مشر�ه است. ملت�هاى دنيا آشكارا مى�بينند كه با وجود مخال�ت جهانى بى�سابقه و با نبود مجوز از سوى مراكز بين المللى چگونه دو مهره اصلى اسرائيل يعنى آمريكا و انگليس در صدد اشغال كشور مسلمان عراق و تسلط بر منابع مالى و اقتصادى آن هستند.
مسلمانان گرچه از حكومت بعثى عراق رنج�ها ديده و مصائب بزرگى را متحمل شده�اند و ايران اسلامى در حدود هشت سال بهترين جوانان خود را تقديم اسلام نموده و هنوز آثار زيانبار جنگ تحميلى وجود دارد، اما آيا نجات عراق بايد توسط كشورى باشد كه به دنبال تحكيم اسرائيل در منطقه است يا بايد به دست مردم زجر كشيده و محروم عراق باشد؟ آمريكا بداند با اين حركت�ها خصمانه خود تمام مسلمانان و دنياى اسلام را در برابر خود قرار داده و دشمنى با خود را ريشه�دارتر مى�كند. حوزه�هاى علميه و مراجع شيعه و بزرگان و نخبگان كشورهاى اسلامى انتظار داشتند اين قضيه به صورت مسالمت�آميز حل گردد، اما آمريكا كه خود را براى جنگ با همه كشورهاى اسلامى آماده نموده، بايد بداند گذشته تاريخ عراق نشان داده كه مسلمانان هيچ گاه در برابر زورگويان تسليم نگرديده و آمريكا با ورود خود در اين مهلكه اضمحلال خود را رقم خواهد زد.
بر تمامى سران و دولت�هاى اسلامى است كه در مقابل اين هجمه ايستادگى كنند و بى ت�اوت نباشند. براى ما و همه مسلمانان، عراق و مردم آن بسيار اهميت دارد و بايد براى ح�ظ آن بكوشيم. اين جانب تأثر و نگرانى عميق خود را ابراز مى�نمايم و از امام زمان عجل اللَّه تعالى �رجه الشري� عاجزانه استمداد مى�طلبم تا با عنايت خاصه خويش و ادعيه زاكيه خود، عزت و استقلال مسلمانان را از خداوند متعال مسألت نمايند. يد اللَّه �وق ايديهم.


محمد �اضل لنكرانى
28/12/81



........................................................................................

Monday, March 10, 2003

● آب زنید راه را ØŒ هین Ú©Ù‡ نگار میرسد
مژده دهید باغ را ، بوی بهار میرسد




● من همیشه عاشق بوی عید بودم ! اون موقعها Ú©Ù‡ هنوز مدرسه میرÙ�تم Ùˆ صبح زود باید از خواب پا میشدم Ø› نزدیکای عید پرنده ها Ú©Ù… Ú©Ù… شروع میکردن به آواز خوندن Ùˆ وقتی از پنجره بیرون رو نگاه میکردم Ú©Ù„ÛŒ لذت میبردم!
درختها شروع میکنن به جوونه زدن و ... همه چیز یه بوی خیلی خوبی میده! بوی تازگی؛ بوی شک�تن ؛ بوی بهار ...
بعدها که ر�تم دانشگاه هیچوقت کلاسهای صبحم رو نمیر�تم ! این روزها که باید توی این مدرسه درس بدم مجبورم صبح زود بلند شم ! با اینکه هوا هنوز خیلی سرده ، بوی بهار میاد همچنان! و پرنده ها میخونن...
چقدر دلم میخواست عید ایران بودم!



● چند تا سایت Ù…Ù�ید:
دکتر سکس و انگوری !

واز اونجایی که توی ایران هیچ آموزشی به هیچ نحوی داده نمیشه ، وجود همچین سایت هایی م�یده! به نظر من اینها چیزهاییه که هر کسی باید تا یه حدی ازشون آگاهی داشته باشه!
انگوری ا اینجا یه چیزهایی راجع به ایدز مینویسه که جالبه، یه کم هم ناراحت کننده است. ببینید چقدر نقش آگاهی توی یه جامعه مهمه!



● من دیگه کار Ùˆ زندگی ندارم!! اÙ�تادم به کار وبلاگ خونی !!!
قصهء ما اینجوریه که من یه ذره کار میکنم و مسأله رو یه ذره جلو میبرم بعد که خوش به حالم شد شروع میکنم به علا�ی !! تا استاد راهنمای عزیز دوباره میل بزنه و من یه کم بترسم و... !
یه بخشی از مسئله ای که الان دارم بهش �کر میکنم اینه : �رض کنید:
( G = < a,b,c ; [c,v] = 1 > (G is generated by a,b,c, v is a word on a,b, and not a complete power, [c,v] is the commutator of c, v
من دارم سعی میکنم نشون بدم word problem of G یه جورایی خوش ر�تاره! ( مثلاً context free ) . اگه نظر یا پیشنهادی دارین بگین!



........................................................................................

Saturday, March 08, 2003

● وای بچه ها این سایت خیلی باحاله !!! اصلاً آخر پیشگوییه!
حالا دلیل اینکه چرا کار میکنه خیلی باحالتره!



........................................................................................

Thursday, March 06, 2003

● الان داشتم راجع به انتخابات میخوندم! دهنم تقریباً سرویس شد! به قول رویا ما ملت خیلی بیصبریم ! من اصلا نمیدونم از کجا باید شروع کرد!! Ú©ÛŒ Ú¯Ù�ته اگه هیچکس نره رای بده همه Ú†ÛŒ درست میشه؟!! قبلاً هم اینکار Ùˆ کردیم! چیزی Ù�رق کرد؟ بدتر شد تازه! آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه! 6 سال طول کشید تا ما این حق رو پیدا کنیم Ú©Ù‡ یه Ú©Ù… Ù�ضای Ù†Ù�س کشیدنمون رو بازتر کنیم! یه Ú©Ù… آزادتر باشیم! یادمون رÙ�ته ØŸ حالا همش رو به هیچ داریم Ù…ÛŒÙ�روشیم ! به خدا ضرر کردیم! بابا آزادی - شرایط بهتر کار یه روز Ùˆ یه سال Ùˆ دو سال نیست! Ú†Ù‡ منطقی میگه Ú©Ù‡ باید بی اعتنا بود؟! Ùˆ Ú†Ù‡ جوری ثابت میکنه Ú©Ù‡ وضع بهتری منتظرمونه؟
این آخرین باری که سیاتل بودم شنیدم که توی یکی از این تلویزیونهای ایرانی اینجا میگ�تن که اصلاً انقلاب هم آمریکا و انگلیس کردن و ملت ایران هیچکاره بودن و ...! مردم هم هی زنگ میزدن میگ�تن راست میگی ها!! ملتی که باور کنه هیچ دخالتی توی سرنوشتش نداره و دستهای نامریی براش تصمیم میگیرن باید هم شکست بخوره! ما ملت کی میخواهیم یاد بگیریم که مسـوول کارایی که میکنیم هستیم و نمیتونیم دیگران رو مقصر بدونیم برای اشتباههایی که خودمون کردیم و همچنان میکنیم ؟ تا اشتباهامون رو ن�همیم و قبول نکنیم که نمیتونیم تصحیحش کنیم! آخه چرا ما باید یه اشتباه رو بارها و بارها تکرار کنیم...؟
یاد این ا�تادم:
"Those who cannot remember the past are condemned to repeat it." -George Santayana




........................................................................................

Wednesday, March 05, 2003

● من 2-3 Ù‡Ù�ته بود خیلی اÙ�سرده بودم! دیروز پریروزا برگشتم به روال عادی برنامه ! در Ø·ÛŒ دوران اÙ�سردگی موهامو سیاه کردم! (هر جوری میخواین تعبیر کنین!) سیاهش یه جورایی غیر طبیعیه! برای همین اولا احساس میکردم قیاÙ�Ù… شبیه جادوگرا شده! ولی از اونجایی Ú©Ù‡ آدم به همه Ú†ÛŒ عادت میکنه ... حالا دیگه بد به نظر نمیرسه!
شنبه من و دو تا هم اتاقی ایتالیایی م و کریس ( بهترین دوستم که باباش ایتالیاییه!) و لوکا (شاگرد جدید و هم اتاقی دانشگاهم که تازه از ایتالیا اومده) و مارکو( استاد ایتالیاییم!) ر�تیم موزه !( Metropolitan meuseum of history and national Art ) باحال بود. خیلی بزرگه! یه عالمه بخشهای مختل� داره ! نقاشی و مجسمه سازی و ....یه مجموعه از کارهای داوینچی رو هم داشتند که خیلی باحال بود. من کلی آرزوم بود که کارای واقعی ونگوک و مونه رو ببینم که خیلی هیجان انگیز بود! یه تیکه داره که بخش هنر مصره و کلی چیزای باحال از اهرام و مومیایی و این چیزا داره و مهمترین چیزی که داره یه معبده که یه جورایی باشکوهه ! باورتون میشه که برداشتن یه معبد به اون بزرگی رو از مصر آوردن آمریکا!؟ من دو تا شاخ از مغز سرم شروع کرد به روییدن!! خلاصه من شروع کردم به نق زدن به کریس! که یعنی چی معبد به این گندگی رو برداشتین آوردین اینجا که بگین ما هم داریم؟! مال مصره و اینها ...!! برگشت گ�ت 16000000$ خریدیمش از مصر سال 1967 !! جریان این بوده که دولت مصر یه سد میسازه و این معبد داشته غرق میشده و شروع میکنن کمک خواستن از سازمان ملل که آی میراث �رهنگی ر�ت زیر آب! آمریکا هم 16000000$ پیشنهاد میده و 16000000$ هم خرج میکنه برای انتقالش به نیویورک! دونه دونهء سنگها رو جدا میکنن و دوباره وصلش میکنن!
خلاصه حسابی ضایع شدم !!



● سلام!
امروز چند تا سایت دیدم که خیلی حال کردم باهاشون !
امام خمینی و امام خامنه ای و رهبر !
اولی یه سری مطلب داره مثل سوال و جواب و یکیش راجع به رییس جمهور سابق که خیلی باحاله ! بعد یکی دیگه یه نامه نوشته اصلاح کرده! بعد تازه نظرای ملت رو بخونید ! من گاهی اوقات این ملت ایران (شامل خودم!!!) رو درک نمیکنم! یعنی نیم ساعت نشستن �کر کردن اینقدر سخته؟!!



........................................................................................

Wednesday, February 26, 2003

● امروز من Ùˆ مارکو ( یکی از استادامون! ایتالیایی - نسبتاً باحال- Ù�یزیکی بوده قبلاً ! خوشبختانه هدایت شده! ) داشتیم سر این بحث میکردیم سر اینکه گالوا وقتی مرده ( در دوول معروÙ�! ) چند سالش بوده! من میگÙ�تم 19 اون میگÙ�ت 24 بالاخره تونست منو قانع کنه! من برگشتم Ú¯Ù�تم پس خیلی جوون نبوده! پرسید Ù…Ú¯Ù‡ تو چند سالته؟ یهو جا خوردم ! برای اولین بار گذشت زمان رو احساس کردم ! من 24 سالمه ! احساس میکنم زمان داره میره Ùˆ من به گردش هم نمیرسم! آهای... صبر Ú©Ù†!



● چند تا خبر باحال! اول اینکه تابستون میرم ایتالیا!! Ú©Ù†Ù�رانس Combinatorial, Geometric Group Theory ! خوبیش اینه Ú©Ù‡ NSF تا هزار دلار خرجش رو میده! Ú©Ù„ÛŒ حال کردم! بالاخره من وارد آدمها شدم! :D
خبرا همین بود!




● راستی من صاحب نظرخواهی شدم ! مثل بعضی کارای خداست ولی کار میکنه! تعبیرش اینه Ú©Ù‡ Ù�ارسی نمینویسه ! مرسی رویا !



● اااااااااااااااااااااااااااااه! باز دوباره داره برÙ� میاد ! بابا بهار شد دیگه ! تکلیÙ�مون Ùˆ با این خدا باید روشن کنیم!



........................................................................................

Sunday, February 23, 2003


va ye jok-e kheyli baahaal ::)))

On a beautiful deserted island in the middle of nowhere, the following people are stranded:

* 2 Italian men and 1 Italian woman
* 2 French men and 1 French woman
* 2 German men and 1 German woman
* 2 Greek men and 1 Greek woman
* 2 English men and 1 English woman
* 2 Bulgarian men and 1 Bulgarian woman
* 2 Swedish men and 1 Swedish woman
* 2 Irish men and 1 Irish woman

One month later, on this beautiful deserted island in the middle
of nowhere....

* One Italian man had killed the other for the Italian woman.
* The 2 French men and the French woman are living happily
together in a "menage a trois".
* The 2 German men have a strict weekly schedule of alternating
with the German woman.
* The 2 Greek men are sleeping with each other and the Greek
woman is cleaning and cooking for them.
* The 2 English men are waiting for someone to introduce them to
the English woman.
* The Bulgarian men took one look at the ocean, one look at the
Bulgarian woman, and started swimming.
* The two Swedish men are contemplating the virtues of suicide
while the woman lectures about her body being her own and the
true nature of feminism. But at least it's not snowing.
* The Irish began by dividing their island into north and south
and set up a distillery. They don't remember if there has been
any sex yet because it all gets sort of foggy after the first
few litres of coconut-whiskey-but at least they know the English
aren't getting any...








Incidentally from one of my best physicist friends:
" Somebody has to write something like this for Algebraists!!!" (with angry face)





This piece is killing me, It's soooooooooo cool:

THE PHYSICISTS' BILL OF RIGHTS

Author Unknown

We hold these postulates to be intuitively obvious, that all
physicists are born equal, to a first approximation, and are endowed
by their creator with certain discrete privilieges, among them a mean
rest life, n degrees of freedom, and the following rights, which are
invariant under all linear transformations:

I. To approximate all problems to ideal cases.
II. To use order of magnitude calculations whenever deemed
necessary (i.e., whenever one can get away with it).
III. To use the rigorous method of "squinting" for solving problems
more complex than the additions of positive integers.
IV. To dismiss all functions which diverge as "nasty" and
"unphysical".
V. To invoke the uncertainty principle whenever confronted by
confused mathematicians, chemists, engineers, psychologists,
dramatists, and andere Schweinhunde.
VI. To the extensive use of "bastard notations" where conventional
mathematics will not work.
VII. To justify shaky reasoning on the basis that it gives the
right answer.
VIII. To cleverly choose convenient initial conditions, using the
principle of general triviality.
IX. To use plausible arguments in place of proofs, and
henceforth refer to those arguments as proofs. ( in kheyli baahaal-e!!:)))
X. To take on faith any principle which seems right but cannot
be proved.




........................................................................................

Thursday, February 20, 2003

● یه نوشتهء Ù†ÛŒ لبک به نظرم جالبه!
" ...در دانشگاه استادي داشتيم، نكته سنج. گاهي اوقات كه دخترها خيلي خوشبينانه راجع به مسائل اجتماعي حر� مي زدند، يادآوري مي كرد كه برخوردهايتان را بازبيني كنيد؛ ببينيد به كي�يت كارتان دقت كرده اند يا به دختر بودنتان … ."
من میخوام خوشبین باشم و این نظر رو تایید کنم . دلیلش یه تجربهء کاملا شخصیه. نمیخوام هم به کسی یا گروهی توهین کنم. ایران که بودم �کر میکردم ( و همچنان میکنم ) برخورد مردها با زنها خیلی بده. به این دلیل که تعادل و ثبات توش وجود نداره ؛ به این معنی که آدمها معمولا 2 دسته بودند؛ اونهایی که اصلا با زنها حر� نمیزدند مگر اینکه واقعا ضروری باشه ؛ که در اونصورت هم با بی احترامی همراه بود یا اینکه اینقدر رک و بی پروا بودند که بعد از یه مدتی سخت میشد برخوردها رو کنترل کرد! تعداد آدمهای نرمال واقعا کم بود.
اینجا که اومدم �کر کردم چه خوب! بالاخره آدمها به من نگاه میکنند و حر� میزنند بدون اینکه به جنسیتم نظر داشته باشند. بذارین این رو بگم که این برام خیلی مهمه. تا اینکه ترم پیش دوستم و هم اتاقیم �ارغ التحصیل شد و ر�ت و من حالا تنها دختر دانشکده هستم . به نظر عجیب میاد یه کم ولی قابل قبوله. چون اینجا یه دانشگاه صنعتیه و اصولا درصد دخترها پایینه! ( بر عکس ایران! ) حدود 17%! البته یه استاد زن هم داریم ولی خیلی ساکته و تو کارای اجتماعی اصلا وارد نمیشه و یه جورایی عجیب غریبه .
من سعی کردم اینجا �عال باشم چون دانشکده خیلی غیر �عال بود! یه گروه درست کردیم ما بچه های دکترا و سمینار و نمیدونم از این چیزا و ات�اقا تحویل گر�ته شدیم و کلی پول. و من به عنوان پرزیدنت گروه عملا وارد جلسه های دانشکده شدم و توی 1-2 سال گزشته به خاطر ما 30000$ پول به باجت دانشکده رسید .
خلاصه اینکه اخیرا توی کارای ه�تگی یا سمینارا یا وقت عصرونه نگاه آدمهای دانشکده رو روی خودم به عنوان یه دختر احساس میکنم!
ابدا منظورم این نیست که احساس میکنم بهم توهین میشه یا مثلا برخورد بد یا بی احترامی بهم میشه. به اضا�ه اینکه با آدمهای تحصیل کرده و باشخصیت طر� هستم ( که خوب میتونید ب�همید یعنی چه! طر� حداقل 20 سال درس خونده و توی محیط علمی بوده ) . اما میتونم (و به نظرم هر دختری میتونه ) �رق بذارم بین نگاه آدمها.
این احساس روی خیلی از چیزهای شخصی من تاثیر میزاره ؛ مثلا من دیگه آرایش نمیکنم یا نوع لباس پوشیدنم محدودتر میشه و این کاملا به طور طبیعی رخ داده یعنی من تحت �شار نبودم برای این تصمیم و حتی بهش �کر نکردم، خودش ات�اق ا�تاد.
نهایتا من از بودن توی دانشکده لذت میبرم ، یعنی برام ناخوشایند نیست یا احساس بدی ندارم و دلیل این �رایند هم "تنها دختر" بودنه ( اقلیت بودن اصولا جلب توجه میکنه!) و من قبلا این احساس رو نداشتم.
اما...
�کر نمیکنم توی شرایط مشابه ( مثلا پسری رو تصور کنید که پرستاری میخونه!) دخترها همچین برخوردی بکنند. اصلا چنین چیزی بی معنیه.
یه سوال برام پیش اومده ، کسی میتونه به من بگه دلیلش چیه !؟
یا اینکه شاید من اصلا دارم چرند میگم! خلاصه نظر بدین لط�ا!





........................................................................................

Wednesday, February 12, 2003

● طبق معمول باطری کامپیوتر عزیز داره تموم میشه...



● A man's feet should be planted in his country, but his eyes should survey the world.

George Santayana



● Ø¢ÛŒ من از این هندی ها حرصم میگیره !! خیلی بی جنبه اند! دختراشون Ú©Ù‡ اصولا خیلی "وجود" ندارند! پسرهاشون هم Ú©Ù‡ اینجوری! برخوردشون با زنها هم Ú©Ù‡ اÙ�تضاحه. انگار با Ú©Ù„Ù�تشون دارن حرÙ� میزنن! یا یه جور خودشون رو بالاتر از زنها میبینن حتی اگه کارت ازشون درست تر باشه! یه پسری هندی اینجاست Ø› راهول؛ Ú©Ù‡ تازه TA شده Ùˆ درسی Ú©Ù‡ بهش دادن 170 تا شاگرد داره Ùˆ خیلی سخت بود براش Ú©Ù‡ تنهایی همه کلاس رو اداره کنه Ùˆ من چون کارم از همه کمتر بود پیشنهاد دادم Ú©Ù‡ من حاضرم 2 تا کلاس رو قبول کنم Ùˆ واقعا بهش لطÙ� کردم Ùˆ شروع کردم!! آقا چشمتون روز بد نبینه! این برادر عزیزمون 16 تا ایمیل به من زده Ùˆ یه خردار دستور! " پریسا : ساعت 8 صبح اینجا باش نمره ها رو وارد Ú©Ù† Ùˆ ..." من سعی کردم درست برخورد کنم Ùˆ چیزی Ù†Ú¯Ù�تم . Ù�رداش دیدم اومده با عصبانیت میگه:" تو برای Ú†ÛŒ میل باکست رو Ú†Ú© نکردی؟ من اینها رو گذاشته بودم Ú©Ù‡ بدی به بچه ها! چرا ندادی ØŸ" آآآآآآآه!!! تو دیگه Ú©ÛŒ هستی بابا!!! اصلا Ú©ÛŒ بهت اجازه داده به میل باکس من دست بزنی! حالا خوبه اولا استاد درس نیست دوماَ تازه اومده! من همین درس رو ترم پیش درس دادم! Ùˆ طرÙ� اینقدر احمقه Ú©Ù‡ نمیÙ�همه اگه من چیزی نمیگم یا دارم بهش لطÙ� میکنم! یا اینکه شاید دارم نقشه ای براش میچینم!
دیروز دیگه حوصلم رو سر برد. برداشتم تمام ایمیل هایی که برام زده بود رو �وروارد کردم به استاد درس و راهول عزیز! و یه ایمیل دیگه زدم و گ�تم اشتباه شد، میخواستم به راهول ب�رستم ! استاده یه نامه تر و تمیز بهش نوشت و به هر دومون �رستاد! آی حالشو گر�ت!
به طور ضمنی ازش خواست که معدرت خواهی کنه و از این به بعد آدم باشه وقتی با من صحبت میکنه!! و به من یه نامه نوشت و ازم معذرت خواهی کرد و گ�ت که این به خاطر ت�اوت �رهنگی ایه که اونها با ما دارند!( نه که من خیلی نا آشنام با این �رهنگ!!!) امروز دیدم راهول ایمیل زده و با اکراه معذرت خواهی کرده !! بهتر شد!




● 2 تا هم اتاقی جدید! هر دوشدن ایتالیایی هستن Ùˆ من ازشون خوشم اومد Ùˆ بنابراین وسوسه نشدم Ú©Ù‡ یه جورایی ازشون خلاص بشم. 3 Ù‡Ù�ته بیشتر نمیمونند . باحالن ولی! مثل آبادانیهای خودمون میمونن، Ú©Ù„ÛŒ به تیپ اهمیت میدن Ùˆ عینک دودی Ùˆ اینها! Ú©Ù„ÛŒ هم اهل مهمون بازی ! کاراشون هم یه جورایی شلوغش میکنن!



● این دو Ù‡Ù�تهء گذشته خیلی سخت گذشت! قصه از اینجا شروع شد Ú©Ù‡ وقتی امتحاتم تموم شد یه Ù†Ù�س راحت کشیدم Ùˆ Ù�کر کردم Ú©Ù‡ حالا 2-3 ماه استراحت میکنم Ùˆ بعد شروع میکنم کار کردن روی یه مساله! اتÙ�اقاَ همون روزا یه پیشنهاد کار بهم شد Ú©Ù‡ توی یه دبیرستان درس بدم! منم قبول کردم! اون لحظه به نظرم پیشنهاد خوبی رسید. 3 روز در Ù‡Ù�ته؛ روزی 40 دقیقه Ø› جلسه ای 50$. 8:30 تا 9:20 صبح!!
�رداش استاد راهنمای عزیز زنگ زد به اتاقم و گ�ت بیا ببینیم همدیگرو احوال پرسی و اینها!! خلاصه ما ر�تیم و یه سری مساله بهم داد و گ�ت روی هر کدوم دوست داری �کر کن! بعد گ�ت داره میره لندن 2-3 ماه �رصت مطالعاتی و خلاصه با خوبی و خوشی داشت تموم میشد و من داشتم میر�تم که برگشت گ�ت: " راستی به دوستهات هم زنگ بزن بگو تا 2-3 سال نمیبینیشون!! برای اینکه سرت خیلی شلوغه!!" منم خندیدم و چیزی نگ�تم!! اما.... از اون روز تا حالا اینکه دارم میمیرم از بس سرم شلوغه هیچی ! تازه هیچ کار علمی هم نکردم هیچی! عذاب وجدان منو کشته!



........................................................................................

Thursday, February 06, 2003

● film-e baaran-e majid majidi ro raasti didam!
va "mansoon's wedding" ye film-e hendie ke kam hendie!!! ye chizaayi tush daare!
vali alaan hess-e nazar daadan raaje behshun nadaaram!!!!!!!!!





● aaghaa man hichi nadaarm benevisam!
hichi-e hichi!
mikhaastam raaje' be in bahse eshgh-o aasheghi-e roya -o mamali nazar bedam mibinam aakhe man aslan nazar nadaaram !!!
jaaleb nist?!
har chi myaad be fekram tohi-e aakharesh!! yaa ta'sir-e mohit-e yaa un moghehaa ye chizim mishod ke raaje be hame chi nazar daashtam!



........................................................................................

Monday, February 03, 2003

● این هم برای آنتونی عزیز!
برو توی این سایت لط�ا
و Lose yourself رو گوش کن!! من خیلی طر�دار Eminem نیستم ولی این آهنگش روی من تاثیر گذاشت! :))





● بقیهء داستان:

خلاصه این کیکی عزیز چند بار تمرین از روی دیگران نوشت و کسی چیزی نگ�ت. تا اینکه یه بار یه سری تمرین اساسی داد استاد عزیز و باربارا اینطور که خودش میگه حداقل 5-6 ساعت وقت گذاشت روش و آخرش هم نص�ه نیمه موند. ریاضی هم اینطوریه که هر قدر هم خودت رو بکشی تا ادعاهاتو ثابت نکنی انگار هیچ کاری نکردی ! بنابر این ممکنه 2-3 ساعت زحمت بکشی و آخرش هم هیچی! شاید این یکی از دلایلی باشه که اغلب راهها به کپ زدن ختم میشه!
خلاصه باربارا اومد دانشگاه و کلی عصبانی که این چه وضعشه و اینها که دید کی کی عزیز طبق معمول از روی یکی دیگه از بچه ها داره مینویسه. کلی عصبانی شد و همون موقع ر�ت به استاد عزیز شکایت کرد که تمرین باید با توانایی آدمها جور در بیاد و حالا "ایکس" و "وای" تمرین حل نمیکنند و شکایت هم نمیکنند ولی این سیستم "غلطه"! از قضا استاد عزیز آدم باحالی بود و نشست به حر�ش گوش کرد و بهش گ�ت که نمیتونه بره یقهء کی کی رو بگیره و بگه چرا اینکار و میکنه ! ولی اون جریان رو میدونه و از این حر�ها و ....
نتیجه :
1 - برخوردی که باربارا کرد رو خیلی از آدمهای اینجا میکنند و در نتیجه اینکار ( کپ زدن) کم کم به یه کار بد تبدیل میشه.
2- سیستم ارزش گذاری یه جورایی عادلانه است. یعنی اگر کسی زحمت بکشه جوابشو میگیره در صورتیکه تو ایران اینجوری نیست. مثلا من خودم سر درس توابع مختلط تا حد خیلی خوبی تمرین حل کردم و کلی درس رو بلد بودم ولی امتحان میان ترمم رو گند زدم و بنابراین شدم 13! استاد عزیز درس حتی تلاشی برای شناختن شاگردای دخترش نمیکرد چون خیلی مذهبی بود و میترسید یه جورایی . نمیدونم از چی!! مثلا خیلی به ندرت اگه میر�تین دم در اتاقش میگ�ت ب�رمایید تو! حالا اگر هم حر�ی داشتی که میخواستی بهش بزنی بیخیاب میشدی!
حالا شاید یکی بگه که این چه ربطی داره به موضوع ! من با توجه به اینکه 3-4 ترمه دارم درس میدم و 2 تا سیستم درسی رو دیدم به این نتیجه رسیدم که وقتهایی که به شاگردام نزدیک بودم و بهشون نشون دادم که برام مهمه که اونها اون چیزی رو که من دارم بهشون درس میدم رو یاد بگیرن و باهاشون دوست بودم معمولا نتیجهء بهتری گر�تم. همین در مورد درسهایی که با استادهام داشتم . اونهایی که بهم توجه نشون دادن یه جورایی شدمندشون شدم.
3- همهء راهها باید به رم ختم بشه! یه سری آدم بودن و هستن به نام المپیادی عزیز یا توی همون دار و دسته که یه سری راههای مساله حل کردن بلد بودن و بنابراین اگه ما 3 ساعت وقت صر� میکردیم برای حل یه سری تمرین اونها 1 ساعت یا کمتر و بدبختی اینجا بود که خیلی از استادا توان اونها رو میسنجیدند نه ما رو! حالا که تموم شده ولی این قصه سر خیلی درازی داره!!
4- اما هنوز به نظر من تقلب توی هر شکلیش کار بدیه!!







........................................................................................

Sunday, February 02, 2003

● من میخوام راجع به تقلب نظر بدم! من با رویا کاملا مواÙ�قم. معنیش این نیست Ú©Ù‡ اصلا تقلب نکردم. اتÙ�اقا کردم. تمرین هم زیاد Ú©Ù¾ زدم. البته ته ته دلم احساس گناه میکردم گاهی. ولی همیشه خودم رو قانع میکردم با این Ù�کر Ú©Ù‡ : " این Ú©Ù‡ ضرری به کسی نمیزنه!". نهایتش این شد Ú©Ù‡ از خیلی از درسهایی Ú©Ù‡ برداشتم جدی چیزی یاد نگرÙ�تم Ùˆ از اونجایی Ú©Ù‡ تحصیل مجانی بود برام زیاد هم مهم نبود. البته خیلی چیزای دیگه هم تاثیر داشت! مثل جو دانشگاه Ùˆ برخورد با مساله Ùˆ تعداد زیاد دانشجوها Ùˆ اینکه اگه عادت Ú©Ù†ÛŒ به تمرین Ú©Ù¾ زدن دیگه سخته تمرین حل کردن!
تا اینکه اومدم اینجا!
اینجا هم مردم تقلب میکنن ولی نگاه بچه ها ( آدمهای دانشکده ) بهش �رق میکنه! مثلا اول ترم استادا میگن سر کلاس که مثلا اینقدر نمره ( معمولا نص�!) تمرین داره و هر چقدرشو که تونستید حل کنید . و به طور ضمنی می�همونن که از ر وی هم ننویسید! به اضا�ه که چون دانشکده کوچیکه استادها آدمها رو میشناسن و دستشون میاد که کی چقدر حالیشه ! البته به نظر من اینو تو ایران هم آدمها یعنی استادا میدونن! امکان نداره آدم شاگرداشو نشناسه. ولی خوب به روی کسی نمیارن. یعنی براشون مهم هم نیست. در صورتی که اینجا اگه ب�همن تقلب کردی بلا�اصله با ر�تارشون بهت نشون میدن که کار بدی کردی!
یه دختر هندی ( کی کی) تو دانشکده مون بود پارسال که خدای تمرین کپ زدن بود! و تصاد�ا درسهایی که برمیداشت با هم اتاقی من (باربارا) بود و بار اول ازش تمرین خواست و اونم گ�ت باشه و دید که کی کی داره تمریناشو کپ میزنه!....

دنباله قصه رو �ردا میگم! چون دیر شده باید برم...




........................................................................................

Friday, January 31, 2003

● از امروز زندگی من به عنوان محقق علمی شروع شد !!!



● سلام من برگشتم ! امتحانم هم دادم دیروز ! قبول هم شدم! دهنم البته سرویس شد ولی بالاخره تموم شد. Ú©Ù„ÛŒ از چیزایی Ú©Ù‡ بلد بودم نپرسیدن! عوضش گیر دادن به چیزایی Ú©Ù‡ بلد نبودم! موضوعها توپولوژی بود Ùˆ جبر Ùˆ منطق Ùˆ بخشی از آنالیز تابعی! منطقدانه عملاَ مغزمو تیلیت کرد! یه سری Ú©Ù‡ گیر داده بود "باناخ" کجایه Ùˆ اسم کوچیکش چیه!! بعد گیر داد Ú©Ù‡ Ú©ÛŒ به دنیا اومده ! "هان" بزرگتره یا باناخ! نازی بوده یا نبوده ! بعدش هم Ú©Ù‡ گیر داد به حساب پیانو Ùˆ .... خلاصه ساعت 3 شروع کردن Ùˆ ساعت 6 دیگه من داشتم تلÙ� میشدم Ùˆ تکیه دادم به تخته Ùˆ هر Ú†ÛŒ پرسید Ú¯Ù�تم :" نمیدونم !! " Ú©Ù‡ ول کرد بالاخره!





........................................................................................

Saturday, January 25, 2003

● دیگه باید برم سر درسم! ولی به قول محمدعلی برآیند نیروهایی Ú©Ù‡ بهم وارد میشه به سمت میرم نیست!!! باید امشب گروههای متناهی رو تموم کنم Ùˆ برم سراغ کتگوری! :((
ولی به جاش دلم میخواد بخوابم! ...
باشه بابا ر�تم!



● رویا Ø¢Ù� لاین زده میگه نظرخواهی نداریم ! تا من این امتحان کذا رو بدم! اگه میخواین نظراتون Ùˆ ایمیل بزنید.
الان به طور خاص مریضم و عصبانی. چون خیلی سرده ( یه چند درجه زیر ص�ر) و بخاری خونه (خوابگاه) 1 ه�ته است خراب شده و هر چی به این احمقا زنگ میزنم عین خیالشون نیست. معذرت خواهی میکنه! آخه معذرت خواهی به چه درد من میخوره ؟؟ (اسمش هم ات�اقاّ آنتونیه!!! :)) و خلاصه ممکنه همین روزا ممکنه مثل اون آقاههء کارتون پلنگ صورتی یخ بزنم.
الان اومدم دانشگاه ! اینقدر سرد بود که دیگه نمیشد تو خونه موند. لوکا هم اینجاست. شاگرد جدید از ایتالیا. تازه 4 ه�ته است اومده آمریکا. خیلی دلش تنگ شده برای خونشون و دوست دخترش! همین الان هم داره باهاش حر� میزنه !
نیم ساعته پشت تل�نه! :(( امیدوارم خیلی دلش نشکنه اگه مجبور بشه بیخیالش یشه! این اروپاییا هم خورهء سیگارن ! این دوست عزیز ما که خیلی داره بهش سخت میگذره! چون اینجا سیگار و الکل و دراگ و اینها خیلی گرونه!



........................................................................................

Thursday, January 23, 2003

● باطری کامپیوتر عزیز داره تموم میشه Ùˆ منو از چرند Ú¯Ù�تن بیشتر منصرÙ� میکنه! دلم میخواد حرÙ� بزنم در حالیکه هیچی برای Ú¯Ù�تن ندارم . یا شاید خیلی چیز هست ولی Ú¯Ù�تنش سخته! شاید Ù�ردا...
باید برم...
وقت کشی گاهی خیلی لذت بخشه.



● نمیدونم چرا یهو یاد این شعر اÙ�تادم:

... باید امشب بروم،
باید امشب چمدانی را که به اندازهء پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند.
یک ن�ر باز صدا زد : " سهراب! "
ک�شهایم کو؟





● -11 درجهء سانتیگراد !! درجهء حرارت بیرونه !!! میخوام برم خونه اما میترسم برم بیرون! ترس از روبرو شدن با سرما ! یه جور حالت سکون!




● اینجا سرده ! خیلی سرده ! با هیچی گرم نمیشی ! Ù…Ú¯Ù‡ اینکه... Ù…Ú¯Ù‡ اینکه بازوهای گرم کسی رو دور شونه هات احساس Ú©Ù†ÛŒ.



........................................................................................

Wednesday, January 22, 2003

● میخوام راجع به تقلب نظر بدم راستی! اما وقت ندارم!!! Ú©Ù‡ چطوری جونم را نجات داد یک بار! ممممممممممم... چند بار!!!!! ولی حالا Ù…ÛŒÙ�همم چقدر بده.



● رویا پس این نظرخواهی Ú†ÛŒ شد؟ من میخوام به خودم نظر بدم!!! ( آدم پررو به این میگن!! رویای بیچاره اومد خوبی کنه بدهکار شد!!! )



........................................................................................

Tuesday, January 21, 2003

● نمیتونم خودم باشم ! نمیتونم هر Ú†ÛŒ میخوام بگم! همش میترسم قضاوت بشم ! ناشناس هم اما نمیخوام باشم! چیکار باید کرد؟



● سر آن ندارد امشب Ú©Ù‡ برآید Ø¢Ù�تابی
چه خیالها گذر کرد و ... گذر نکرد خوابی




● از این نوشتهء آخر جین جین خیلی خوشم اومد !! نظرهای داده شده هم باحال بود !! Ù�قط من نمیدونم نظر خودم چیه! منو تحت تاثیر قرار داد!



........................................................................................

Friday, January 17, 2003

● یه هم اتاقی دیگه برام Ù�رستادن Ú©Ù‡ خیلی بچه است !! 18-19 سالشه Ùˆ آمریکاییه! بچهء بدی هم نیست ØŒ شاگردم هم نیست !! ولی همینطوری خوشم اومد گیر بدم ! رÙ�تم Ú¯Ù�تم من شبها برای اینکه بیدار میمونم ( چون ریاضیدان بزرگی هستم!! Ùˆ تحقیقات انجام میدم ارواح عمم!!) برای رÙ�ع خستگی مشروب میخورم گاهی! ( به شقیقه چیکار داشتنشو نمیدونم! ) Ùˆ این سنش کمه Ùˆ خطرناکه Ùˆ این کار شما غیر قانونیه Ùˆ... Ùˆ خلاصه قراره بÙ�رستنش بره!!! به همین راحتی ! وای چقدر Ú©ÛŒÙ� داد!! حوصلهء آمریکاییها رو نداشتم حقیقتش! اصلا حوصلهء هیچکس Ùˆ هیچی رو ندارم ! دلم میخواد تنها باشم!




● ببین Ø¢ÛŒ تونی؟ عزیز بیا برگرد سر زندگیت شروع Ú©Ù† نوشتن لطÙ�اً!! اینقدر هم با زندگی بحث Ù†Ú©Ù†!‌ سوالاتم آخر کلاس بپرس! تا هم کلاس تموم نشده نذار برو ! شاید یه درسیه Ú©Ù‡ آخرش رو هنوز نمیدونیم !! شاید قشنگ باشه !! صبرداشته باش !



........................................................................................

Thursday, January 16, 2003

● حالا یکی نیست بهش بگه خودت چرا از 16 دی تا حالا هیچی ننووشتی (حالا خوبه امروز 17 دی باشه!!) !! گرد Ùˆ خاک همهء وبلاگتو گرÙ�ته بابا جان! تو Ú©Ù‡ بچهء خوبی بودی!! به قول سعید : " بیخیال بابا؛ به خدا..." ( با لهجهء سعید بخونید!) !



● یک پیام از طرÙ� یک دوست عزیز:

in parisaa ke weblogesh nazar khahi nadare pas inja vasash minvisam.

be nazaret bad nist ie khanom inghadr bi nazm bashe la'aghal ie kam be webloget beres linkasho dorost kon ya nazar khahisho.

axo ahang pishkesh
:D

جواب:
0. اولاَ سلامت کو ؟
1. تازه کجاشو دیدی؟!! :)
2. گ�تم که امتحان دارم !!
3. هنوز ن�همیدم چطوری اسم وبلاگمو �ارسی کنم چه برسه به قرطی بازی!
4. اصولاَ در زمینهء کامپیوتر آدم شاسکولی هستم! و همچنین در بقیهء موارد زندگی!!
5. دچار ا�سردگی از نوع آنگولاییش شدم!!
6. برو به مرحلهء 1!!!

ولی جدی رویا داره یه کارایی برام میکنه!! شاید شبیه آدمها بشه کارام!!




● 2 Ù‡Ù�تهء دیگه من قراره امتحان دکترا بدم. یکی از درسا توپولوژی Ùˆ بخشی از آنالیز تابعیه! کسی Ú©Ù‡ ازم امتحان میگیره ( Ú©Ù‡ نوهء علمی هیلبرته!!! دیدی بردیا بالاخره یه آدم معروÙ�تر از براور پیدا کردم !!؟؟) یه سری قضیه Ú¯Ù�ته Ú©Ù‡ باید بلد باشم ! یکیش هم "کتگوری بيره" ( میدونم غلط نوشتم!!) حالا امروز Ú©Ù‡ اومدم باهاش حاضر کنم میگه : " آآآآآآخ ! اشتباه کردم منظورم هان - باناخ بود! آخه یکی به من یگه این دوتا Ú†Ù‡ ربطی به هم دارن؟؟



● یه خبر خوب! اون کسی Ú©Ù‡ هم اتاقیمه شاگردم از آب دراومد ! منم با اعتماد به Ù†Ù�س تمام رÙ�تم Ú¯Ù�تم این کار غیر قانونیه ! من نمره های شاگردام رو توی کامپیوترم دارم Ùˆ ورقه صحیح میکنم جلوش Ùˆ اینا Ùˆ این ظلم به بچه های دیگه است !! یکی دیگه میاد حالا!!



........................................................................................

Wednesday, January 15, 2003

● از نق زدن متنÙ�رم ولی یه جورایی خیلی خسته ام از زندگی.آه..........



● بعد از Ú©Ù„ÛŒ زحمت از معادلات درس دادن اÙ�تادم به آمار Ùˆ احتمال !! :( آدم اینقدر بدبخت میشه؟! خوبیش اینه Ú©Ù‡ به کلاس نظریه گروههای CUNY میرسم حداقل!! یه خبر بد دیگه! هم اتاقی جدید! Ùˆ چینی! :( خدا به دادم برسه!!



........................................................................................

Saturday, January 11, 2003

● Ú†Ù‡ اعتماد به Ù†Ù�سی:

گر بر �لکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این �لک را ز میان
و ز نو �لکی دگر چنان ساختمی
کازاده به کام دل رسیدی آسان

خیام



● خیلی حالش بد بود، خیلی بد . دلش میخواست میمرد، احساس میکرد تنهاترین آدم روی زمینه. دلیل خاصی هم نداشت. گریه هم دلش نمیخواست . دکترا لابد میگن: اینها علایم اÙ�سردگیه! از خودش پرسید: اÙ�سردگی یعنی چی؟!
یه کتاب از توی ق�سه برداشت و شروع کرد به خوندن، دیگه نمی�همید، همهء اون چیزایی که قبلاَ �کر میکرد خوب می�همید دیگه نمی�همید. دنیا غریبه بود چقدر! وبی معنی. همه چیز بی معنی بود. بودن بی معنی بود. بودن راستی چه �رقی با نبودن داشت؟ اصلاَ بودن یعنی چی؟
کتاب رو بست. و چشمهاش رو هم. توی سیلاب �کر غرق شد. بلند شد و ر�ت سراغ شیشهء شراب. چقدر تنها بود.



........................................................................................

Friday, January 10, 2003

● خداوند سایه انسان است. همانگونه Ú©Ù‡ سایه حرکات بدن را تکرار میکند ØŒ خداوند حرکات روح را تکرار مینماید.
الی ویسلی ( 1928 )



........................................................................................

Wednesday, January 08, 2003

● یه سوال چند وقته بدجوری تو سرم میگرده: اگه من به جای (حضرت) آدم بودم چیکار میکردم؟ میوهء ممنوع رو میخوردم؟



● دیروز خونه یه خانم آمریکایی شام دعوت بودم Ú©Ù‡ با ملدر 86 ساله (Georgiana) Ùˆ دختر 8 سالش ( Mikala) زندگی میکنه. در واقع اینا خاله Ùˆ مادربزرگ بهترین دوست Ùˆ همکلاسی سابقم توی نیویورک هستن! Ú©Ù‡ اومده سیاتل دیدنشون! خانومه ( Regina ) یه Ú¯Ù„Ù�روشی داره . پدر مکیلا ( به کسر Ù… Ùˆ Ú© ) سرخپوست بوده Ùˆ میگÙ�ت سر تربیت بچه خیلی دعواشون میشده چون پدره هیچ دیسیپلین خاصی نداشته Ùˆ بالاخره هم میذاره میره! مکیلا از بچه های همسن خودش خیلی باهوشتر Ùˆ تواناتره ! یادم رÙ�ت بگم Ú©Ù‡ مدرسه هم نمیره ! مادرش تو خونه بهش درس میده ! یاد ادیسون اÙ�تادم ! این دوستم هم دبیرستان نرÙ�ته ! Ùˆ بنابراین لیسانس ریاضی Ùˆ Ù�یزیکش رو به طور همزمان توی 20 سالگی گرÙ�ته !!!!
خلاصه صحبت ایران شد و جینا گ�ت حقیقتش تنها چیزی که از ایران میدونه �یلم بدون دخترم هرگز بوده ! اومدم بگم نه همش دروغ بوده ! دیدم خیلیش نبوده ! اون موقع واقعاَ ایران اینجوری بود! پسرعمه خودمو وسط خیابون گیرش داده بودن و �رداش ر�ته بود جبهه!! یا بعضی از مردا هنوز اگه از سر کار بیان و خسته باشن یه کتک حسابی به خانم میرنن !! حالا مرسی عزیزم و دوستت دارم و اینا بخوره تو ملاج مبارک!! خوب �یلم هم داره همینها رو نشون میده همراه با بدجنسی و پوزخوردگی!
سعی کردم حداقل منطقی باشم ! و گ�تم که جنگ بوده و زمان خیلی سختی بوده و ما مردم ایران داریم خودمونو پیدا میکنیم و همه چیز تغییر خواهد کرد ! �قط باید بدونیم که چی میخوایم!! شما چی �کر میکنید؟؟







● Ú©Ù„ÛŒ برای اینکه رویا دÙ�اع کرد خوشحال شدم! تبریک میگم رویا!! شیرینیش یادت نره!



........................................................................................

Home