شب هاي پرستاره


Friday, January 31, 2003

● از امروز زندگی من به عنوان محقق علمی شروع شد !!!



● سلام من برگشتم ! امتحانم هم دادم دیروز ! قبول هم شدم! دهنم البته سرویس شد ولی بالاخره تموم شد. Ú©Ù„ÛŒ از چیزایی Ú©Ù‡ بلد بودم نپرسیدن! عوضش گیر دادن به چیزایی Ú©Ù‡ بلد نبودم! موضوعها توپولوژی بود Ùˆ جبر Ùˆ منطق Ùˆ بخشی از آنالیز تابعی! منطقدانه عملاَ مغزمو تیلیت کرد! یه سری Ú©Ù‡ گیر داده بود "باناخ" کجایه Ùˆ اسم کوچیکش چیه!! بعد گیر داد Ú©Ù‡ Ú©ÛŒ به دنیا اومده ! "هان" بزرگتره یا باناخ! نازی بوده یا نبوده ! بعدش هم Ú©Ù‡ گیر داد به حساب پیانو Ùˆ .... خلاصه ساعت 3 شروع کردن Ùˆ ساعت 6 دیگه من داشتم تلÙ� میشدم Ùˆ تکیه دادم به تخته Ùˆ هر Ú†ÛŒ پرسید Ú¯Ù�تم :" نمیدونم !! " Ú©Ù‡ ول کرد بالاخره!





........................................................................................

Saturday, January 25, 2003

● دیگه باید برم سر درسم! ولی به قول محمدعلی برآیند نیروهایی Ú©Ù‡ بهم وارد میشه به سمت میرم نیست!!! باید امشب گروههای متناهی رو تموم کنم Ùˆ برم سراغ کتگوری! :((
ولی به جاش دلم میخواد بخوابم! ...
باشه بابا ر�تم!



● رویا Ø¢Ù� لاین زده میگه نظرخواهی نداریم ! تا من این امتحان کذا رو بدم! اگه میخواین نظراتون Ùˆ ایمیل بزنید.
الان به طور خاص مریضم و عصبانی. چون خیلی سرده ( یه چند درجه زیر ص�ر) و بخاری خونه (خوابگاه) 1 ه�ته است خراب شده و هر چی به این احمقا زنگ میزنم عین خیالشون نیست. معذرت خواهی میکنه! آخه معذرت خواهی به چه درد من میخوره ؟؟ (اسمش هم ات�اقاّ آنتونیه!!! :)) و خلاصه ممکنه همین روزا ممکنه مثل اون آقاههء کارتون پلنگ صورتی یخ بزنم.
الان اومدم دانشگاه ! اینقدر سرد بود که دیگه نمیشد تو خونه موند. لوکا هم اینجاست. شاگرد جدید از ایتالیا. تازه 4 ه�ته است اومده آمریکا. خیلی دلش تنگ شده برای خونشون و دوست دخترش! همین الان هم داره باهاش حر� میزنه !
نیم ساعته پشت تل�نه! :(( امیدوارم خیلی دلش نشکنه اگه مجبور بشه بیخیالش یشه! این اروپاییا هم خورهء سیگارن ! این دوست عزیز ما که خیلی داره بهش سخت میگذره! چون اینجا سیگار و الکل و دراگ و اینها خیلی گرونه!



........................................................................................

Thursday, January 23, 2003

● باطری کامپیوتر عزیز داره تموم میشه Ùˆ منو از چرند Ú¯Ù�تن بیشتر منصرÙ� میکنه! دلم میخواد حرÙ� بزنم در حالیکه هیچی برای Ú¯Ù�تن ندارم . یا شاید خیلی چیز هست ولی Ú¯Ù�تنش سخته! شاید Ù�ردا...
باید برم...
وقت کشی گاهی خیلی لذت بخشه.



● نمیدونم چرا یهو یاد این شعر اÙ�تادم:

... باید امشب بروم،
باید امشب چمدانی را که به اندازهء پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند.
یک ن�ر باز صدا زد : " سهراب! "
ک�شهایم کو؟





● -11 درجهء سانتیگراد !! درجهء حرارت بیرونه !!! میخوام برم خونه اما میترسم برم بیرون! ترس از روبرو شدن با سرما ! یه جور حالت سکون!




● اینجا سرده ! خیلی سرده ! با هیچی گرم نمیشی ! Ù…Ú¯Ù‡ اینکه... Ù…Ú¯Ù‡ اینکه بازوهای گرم کسی رو دور شونه هات احساس Ú©Ù†ÛŒ.



........................................................................................

Wednesday, January 22, 2003

● میخوام راجع به تقلب نظر بدم راستی! اما وقت ندارم!!! Ú©Ù‡ چطوری جونم را نجات داد یک بار! ممممممممممم... چند بار!!!!! ولی حالا Ù…ÛŒÙ�همم چقدر بده.



● رویا پس این نظرخواهی Ú†ÛŒ شد؟ من میخوام به خودم نظر بدم!!! ( آدم پررو به این میگن!! رویای بیچاره اومد خوبی کنه بدهکار شد!!! )



........................................................................................

Tuesday, January 21, 2003

● نمیتونم خودم باشم ! نمیتونم هر Ú†ÛŒ میخوام بگم! همش میترسم قضاوت بشم ! ناشناس هم اما نمیخوام باشم! چیکار باید کرد؟



● سر آن ندارد امشب Ú©Ù‡ برآید Ø¢Ù�تابی
چه خیالها گذر کرد و ... گذر نکرد خوابی




● از این نوشتهء آخر جین جین خیلی خوشم اومد !! نظرهای داده شده هم باحال بود !! Ù�قط من نمیدونم نظر خودم چیه! منو تحت تاثیر قرار داد!



........................................................................................

Friday, January 17, 2003

● یه هم اتاقی دیگه برام Ù�رستادن Ú©Ù‡ خیلی بچه است !! 18-19 سالشه Ùˆ آمریکاییه! بچهء بدی هم نیست ØŒ شاگردم هم نیست !! ولی همینطوری خوشم اومد گیر بدم ! رÙ�تم Ú¯Ù�تم من شبها برای اینکه بیدار میمونم ( چون ریاضیدان بزرگی هستم!! Ùˆ تحقیقات انجام میدم ارواح عمم!!) برای رÙ�ع خستگی مشروب میخورم گاهی! ( به شقیقه چیکار داشتنشو نمیدونم! ) Ùˆ این سنش کمه Ùˆ خطرناکه Ùˆ این کار شما غیر قانونیه Ùˆ... Ùˆ خلاصه قراره بÙ�رستنش بره!!! به همین راحتی ! وای چقدر Ú©ÛŒÙ� داد!! حوصلهء آمریکاییها رو نداشتم حقیقتش! اصلا حوصلهء هیچکس Ùˆ هیچی رو ندارم ! دلم میخواد تنها باشم!




● ببین Ø¢ÛŒ تونی؟ عزیز بیا برگرد سر زندگیت شروع Ú©Ù† نوشتن لطÙ�اً!! اینقدر هم با زندگی بحث Ù†Ú©Ù†!‌ سوالاتم آخر کلاس بپرس! تا هم کلاس تموم نشده نذار برو ! شاید یه درسیه Ú©Ù‡ آخرش رو هنوز نمیدونیم !! شاید قشنگ باشه !! صبرداشته باش !



........................................................................................

Thursday, January 16, 2003

● حالا یکی نیست بهش بگه خودت چرا از 16 دی تا حالا هیچی ننووشتی (حالا خوبه امروز 17 دی باشه!!) !! گرد Ùˆ خاک همهء وبلاگتو گرÙ�ته بابا جان! تو Ú©Ù‡ بچهء خوبی بودی!! به قول سعید : " بیخیال بابا؛ به خدا..." ( با لهجهء سعید بخونید!) !



● یک پیام از طرÙ� یک دوست عزیز:

in parisaa ke weblogesh nazar khahi nadare pas inja vasash minvisam.

be nazaret bad nist ie khanom inghadr bi nazm bashe la'aghal ie kam be webloget beres linkasho dorost kon ya nazar khahisho.

axo ahang pishkesh
:D

جواب:
0. اولاَ سلامت کو ؟
1. تازه کجاشو دیدی؟!! :)
2. گ�تم که امتحان دارم !!
3. هنوز ن�همیدم چطوری اسم وبلاگمو �ارسی کنم چه برسه به قرطی بازی!
4. اصولاَ در زمینهء کامپیوتر آدم شاسکولی هستم! و همچنین در بقیهء موارد زندگی!!
5. دچار ا�سردگی از نوع آنگولاییش شدم!!
6. برو به مرحلهء 1!!!

ولی جدی رویا داره یه کارایی برام میکنه!! شاید شبیه آدمها بشه کارام!!




● 2 Ù‡Ù�تهء دیگه من قراره امتحان دکترا بدم. یکی از درسا توپولوژی Ùˆ بخشی از آنالیز تابعیه! کسی Ú©Ù‡ ازم امتحان میگیره ( Ú©Ù‡ نوهء علمی هیلبرته!!! دیدی بردیا بالاخره یه آدم معروÙ�تر از براور پیدا کردم !!؟؟) یه سری قضیه Ú¯Ù�ته Ú©Ù‡ باید بلد باشم ! یکیش هم "کتگوری بيره" ( میدونم غلط نوشتم!!) حالا امروز Ú©Ù‡ اومدم باهاش حاضر کنم میگه : " آآآآآآخ ! اشتباه کردم منظورم هان - باناخ بود! آخه یکی به من یگه این دوتا Ú†Ù‡ ربطی به هم دارن؟؟



● یه خبر خوب! اون کسی Ú©Ù‡ هم اتاقیمه شاگردم از آب دراومد ! منم با اعتماد به Ù†Ù�س تمام رÙ�تم Ú¯Ù�تم این کار غیر قانونیه ! من نمره های شاگردام رو توی کامپیوترم دارم Ùˆ ورقه صحیح میکنم جلوش Ùˆ اینا Ùˆ این ظلم به بچه های دیگه است !! یکی دیگه میاد حالا!!



........................................................................................

Wednesday, January 15, 2003

● از نق زدن متنÙ�رم ولی یه جورایی خیلی خسته ام از زندگی.آه..........



● بعد از Ú©Ù„ÛŒ زحمت از معادلات درس دادن اÙ�تادم به آمار Ùˆ احتمال !! :( آدم اینقدر بدبخت میشه؟! خوبیش اینه Ú©Ù‡ به کلاس نظریه گروههای CUNY میرسم حداقل!! یه خبر بد دیگه! هم اتاقی جدید! Ùˆ چینی! :( خدا به دادم برسه!!



........................................................................................

Saturday, January 11, 2003

● Ú†Ù‡ اعتماد به Ù†Ù�سی:

گر بر �لکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این �لک را ز میان
و ز نو �لکی دگر چنان ساختمی
کازاده به کام دل رسیدی آسان

خیام



● خیلی حالش بد بود، خیلی بد . دلش میخواست میمرد، احساس میکرد تنهاترین آدم روی زمینه. دلیل خاصی هم نداشت. گریه هم دلش نمیخواست . دکترا لابد میگن: اینها علایم اÙ�سردگیه! از خودش پرسید: اÙ�سردگی یعنی چی؟!
یه کتاب از توی ق�سه برداشت و شروع کرد به خوندن، دیگه نمی�همید، همهء اون چیزایی که قبلاَ �کر میکرد خوب می�همید دیگه نمی�همید. دنیا غریبه بود چقدر! وبی معنی. همه چیز بی معنی بود. بودن بی معنی بود. بودن راستی چه �رقی با نبودن داشت؟ اصلاَ بودن یعنی چی؟
کتاب رو بست. و چشمهاش رو هم. توی سیلاب �کر غرق شد. بلند شد و ر�ت سراغ شیشهء شراب. چقدر تنها بود.



........................................................................................

Friday, January 10, 2003

● خداوند سایه انسان است. همانگونه Ú©Ù‡ سایه حرکات بدن را تکرار میکند ØŒ خداوند حرکات روح را تکرار مینماید.
الی ویسلی ( 1928 )



........................................................................................

Wednesday, January 08, 2003

● یه سوال چند وقته بدجوری تو سرم میگرده: اگه من به جای (حضرت) آدم بودم چیکار میکردم؟ میوهء ممنوع رو میخوردم؟



● دیروز خونه یه خانم آمریکایی شام دعوت بودم Ú©Ù‡ با ملدر 86 ساله (Georgiana) Ùˆ دختر 8 سالش ( Mikala) زندگی میکنه. در واقع اینا خاله Ùˆ مادربزرگ بهترین دوست Ùˆ همکلاسی سابقم توی نیویورک هستن! Ú©Ù‡ اومده سیاتل دیدنشون! خانومه ( Regina ) یه Ú¯Ù„Ù�روشی داره . پدر مکیلا ( به کسر Ù… Ùˆ Ú© ) سرخپوست بوده Ùˆ میگÙ�ت سر تربیت بچه خیلی دعواشون میشده چون پدره هیچ دیسیپلین خاصی نداشته Ùˆ بالاخره هم میذاره میره! مکیلا از بچه های همسن خودش خیلی باهوشتر Ùˆ تواناتره ! یادم رÙ�ت بگم Ú©Ù‡ مدرسه هم نمیره ! مادرش تو خونه بهش درس میده ! یاد ادیسون اÙ�تادم ! این دوستم هم دبیرستان نرÙ�ته ! Ùˆ بنابراین لیسانس ریاضی Ùˆ Ù�یزیکش رو به طور همزمان توی 20 سالگی گرÙ�ته !!!!
خلاصه صحبت ایران شد و جینا گ�ت حقیقتش تنها چیزی که از ایران میدونه �یلم بدون دخترم هرگز بوده ! اومدم بگم نه همش دروغ بوده ! دیدم خیلیش نبوده ! اون موقع واقعاَ ایران اینجوری بود! پسرعمه خودمو وسط خیابون گیرش داده بودن و �رداش ر�ته بود جبهه!! یا بعضی از مردا هنوز اگه از سر کار بیان و خسته باشن یه کتک حسابی به خانم میرنن !! حالا مرسی عزیزم و دوستت دارم و اینا بخوره تو ملاج مبارک!! خوب �یلم هم داره همینها رو نشون میده همراه با بدجنسی و پوزخوردگی!
سعی کردم حداقل منطقی باشم ! و گ�تم که جنگ بوده و زمان خیلی سختی بوده و ما مردم ایران داریم خودمونو پیدا میکنیم و همه چیز تغییر خواهد کرد ! �قط باید بدونیم که چی میخوایم!! شما چی �کر میکنید؟؟







● Ú©Ù„ÛŒ برای اینکه رویا دÙ�اع کرد خوشحال شدم! تبریک میگم رویا!! شیرینیش یادت نره!



........................................................................................

Home