شب هاي پرستاره |
Thursday, December 26, 2002
● داشتم به دوران دبیرستانم Ù�کر میکردم! من قدس میرÙ�تم! میدون 73 نارمک! مدیرمون ( Ú©Ù‡ هنوزم اونجاست!!) روانی بود یه جورائی! به ØØ¬Ø§Ø¨ Ùˆ مانتو Ùˆ مقنعه Ùˆ جوراب Ùˆ Ú©Ù�Ø´ Ùˆ شلوار Ùˆ کاپشن Ùˆ ابرو Ùˆ ناخن Ú©Ù‡ همه جا گیر میدادن!این میگÙ�ت شال گردنتون باید زیر مقنعه باشه!! یه بار به همین من گیر داد ÙˆØØ¬Ø§Ø¨ البته Ùˆ نذاشت برم سر کلاس! Ú©Ù‡ مامانم بیاد تعهد بده!!! خیلی گریه کردم اون روز!! خاک بر سرم واقعاَ! اتÙ�اقا ÙŽ بینش هم داشتیم Ú©Ù‡ ارادت نداشتیم به اندازه کاÙ�ÛŒ!!خلاصه مامانم میاد Ùˆ به جای اینکه بهش بگه زنیکه بیسواد تو Ú†ÛŒ میگی؟ یه داد کوچولو سر من زد Ùˆ به خیر گذشت! Ùˆ من از اون به بعد هدایت شدم!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 7:54 PM توسط Parisaa
Comments:
Post a Comment
|